حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

حـکایت آن روزها

سال 87 بود تقریباً 3 سال از زندگی مشترک من و مامانی می گذشت و نزدیک یکسال بود از لیلان به کرج اومده بودیم . آرزوی بچه دار شدن تنها رؤیای زندگی من و مامان بود در لیلة الرغائب همون سال با خدای مهربون از هر دری سخن گفتیم و نام زیبایت را همان شب آرزو کردیم .   بگذریم خانم دکتر پریسا شعباندوست پزشک معالج مامان بود نزدیکی های یک ظهر قشنگ پاییزی در محل کارم ( ساختمان شهید مشکی تهران ) نشسته بودم ماه مبارک رمضان بود گوشیم زنگ خورد مامانی پشت خط بود الو ....صداش می لرزید حس و حال عجیبی داشت الو ...  آری جواب آزمایش مثبت بود .   وای که با چه ذوقی مرخصی گرفتم و سر راه پریدم یه جعبه شیرینی گرفتم وبا عجل...
1 مرداد 1392

بال های پـرواز بابا

حسین عزیزم می دونم که وبلاگت را  دیر شروع کردم منو ببخشین از این بابت کلی ازت شرمنده ا م                            البته تا اینجاش هم مدیون امیرعلی جون هستم ، عیب نداره میگن ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است . سر دو راهی مونده ام ، برام خیلی سخته  موندم که چه جوری ادامه بدم آخه تو الان چهار سالته یه دل می گه برگردم به گذشته و از چهار سال پیش پا به پا باهات راه بیام اونوقت حال را از دست می دهم  بعد یه دل می گه از حال بنویسم گه گداری هم گریزی به گذشته ات بزنم    اما ع...
1 مرداد 1392

تولدت مـبارک عزیزم

و خدا در این نزدیکیست ...                                                    حسین عزیز  امروز چهارمین سالروز تولدته وقتی قاصدک مهربون در  میان هزار بیم و امید خبر ولادتت و مهمتر از اون  خبر سلامتی تو و مامان  را بهم داد اشک شوق در چشمام  حلقه زد  عزیز دلم سلامتی تو و مامانی برام یه پیغام قشنگی داشت آری " خدا  در این نزدیکیست" .... ...
1 مرداد 1392

زندگی با تو زیــباست

لبخند شهریار   حسین از آغاز ولادتش عاشق خندیدن است .    عزیزم بخند تا دنیا بروت بخنده        لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است .   فدای نرگس چشمت  چه با احساس می خندی ...!   حسین یعنی گل همیشه خندان جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر تو بخولم  ...............   خنده بر هر درد بی درمان دواست .   دلم را  ای  قرار دل  ز   لبخندی     بدست    آور  به رسم تحفه آشوبی مرا زان چشم م...
1 مرداد 1392

باباجــون تولدت مـبارک

 بمناسبت پنجم خرداد سی و هشتمین سالروز تولد بابای حسین بابای خوبم ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشونیم رو بر خاك می گذارم و خدا روشكر می كنم كه فرزند انسان وارسته ای چون شما هستم. بابا جونم عاشقانه دوستت دارم و دستات رو میبوسم. تو ذهنم به دنبال واژه ای بودم،واژه ای که پاسبان حرمتتان باشد ....  اما هیچ کلمه و واژه ای نمیتونه عظمت حضور تو رو در زندگی من وصف کنه   فقط میگم ” دوستت دارم بابای مهربونم ” تولدت مبارک.. ...
1 مرداد 1392

روزت مـبارک پدر عـزیزم

  قصه روز پدر حسین : باباجون امروز چرا اینقدر خوشحالی ؟......... بابا: فرزندم امروز همه خوشحالن امروز یه روز  خوب و قشنگیه و یه روز به یاد موندنیست. روز تولد مولایمان علیست . حسین : باباجون علی کیه که تولدش اینهمه شما را خوشحال کرده ؟ . بابا : بابایی در زمونهای قدیم در جایی خیلی دور مردی زندگی می کرد بنام علی . خداوند علی  را خیلی دوست داشت . حسین : بابا جون خدا منو هم دوست داره ؟ اصلاً چرا خدا علی را دوست داشت . آخه اون مگه چکار کرده بود ؟ بابا : آره بابا جون خدا همه انسانها رو دوست داره و بیشتر از همه بچه ها رو دوست داره . باباجون علی مردی  مهربون و دوست داشتنی بود ، به همه کمک...
1 مرداد 1392

تقدیم به دایی فیروز گلم

تقدیم به دایی فیروز گلم  ، امیرعلی خوشگلم آشناترین نی نی دنیام  و زندایی عزیزم که در غربت این آسمان و زمین بیدرد ، بعد از خدای مهربون تنها  انیس لحظه های خوشی وناخوشی هامون بوده و  هستند .   نفسی دعا بخوان از ته د ل ....  پی قافیه نباش. حرف دل خود شعری است که خدا خدای آن قافیه است و تمنای نگاهت وزنش و غمی به وسعت مشرق زمین مفهومش راستی گریه یادت نرود شعر بی موسیقی بیمار است .   سلام دایی جون زندایی جون  امیرعلی جون  . سلام نمیدونم باید از کجا شروع کنم . از کجا بگم ولی اومدم که بگم سخته ، ولی میگن میشه ....  ...
8 تير 1392