حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه سن داره

حـــــلما و حســــین

خواهشاً برایش دعـــا کنید

  اسمش علیـــــــــه ، ۲ سالشه طفلی ... چشم چپش نابینا شده … به خاطر تومور چشمی بدخیم دکترا گفتن باید آب زیر چشمشو بکشن و الّا میزنه به مغزش و زبونم لال میکشتش امّا اگه آب زیر چشمشُ بکشن فاتحه صورتش خونده میشه … رفقا،خواهرا،برادرا عاجزانه ازتون التماس می کنم واسه شفای این طفل معصوم دعا کنید … به قرآن راه دوری نمیره ممنون میشم اگه“هـــمــــتـــــون” بازنشر كنيد تا افراد بیشتری دعا کنن واسش ...   خداييش دعا كنيد بچه ها و بذاريد تو وبتون بعد چند وقت اگه خواستيد پاكش كنيد ...
31 تير 1392

خاطـــــــرات ماه چهارم

شهریور 88 کفگیرش را  به تن مهر می مالید ماه تمام من چهار ستاره داشت بابایی دو هفته مرخصی گرفته بود لیلان "زادگاه مامان و بابا" میزبان خاطره هایمان بود . فصل انگور چینان بود ، به یمن حلول ماه تمام من ، باغ انگور آقاجون پر محصول ترین سال خودش را تجربه می کرد . حسین عزیزم ! تولید بیش از بیست قلم انگور شیرین و رنگ به رنگ    ، منطقه را نامزد سرزمین خوشه های طلایی نموده و از آوازه انگور بیدانه سفید لیلان ( کشمش اوزومی ) بازار کاسبان محلی همه ساله گرم و داغ .    باران میهمان ناخوانده آذربایجان بود و این خوشایند باغداران نبود . حسین عزیزم ! پانزده روز از بهترین روزهای زن...
1 مرداد 1392

عـکس های ماه 4 تا 8

گلچین عکس های ماه چهارم                                        گلچین عکس های ماه پنجم                 گلچین عکس های ماه ششم                 گلچین عکس های ماه هفتم حسین              گلچین عکس های ماه هشتم        ...
31 تير 1392

قـدمـلــرونـدن اوپـرم

             امشب از در و دیوار  خانه امام علی(ع) و حضرت فاطمه (س) نور و نور می بارد .  امشب ارباب بدنیا می آید چشم پیغمبر (ص) سه ماه زودتر روشن می شود . امشب تمام مدینه و زمین و آسمان غرق در شادی و شور و شعف اند .     ...
31 تير 1392

یک سبد پر خاطــره

    مرداد و شعبان در ایستگاه بیست و دوم به هم رسیده بودند هفتاد و دو روز از روشن شدن چراغ خونمون می گذشت  . صفای کودکیت کلبه دل و جانمان  را اشغال  کرده بود به لطف شمع وجودت در و دیوار خونه سراسر نور بود .   زنگ تلفن نواخت دایی افشار پشت خط بود قرارمون شد جلو ایستگاه راه آهن . چهار شنبه بود مرخصی داشتم با دل و جان رفتم پیشوازشون . دایی و زندایی از گرد راه رسیدند  مائده کوچولو هم بود با یک سفره صفا و  محبّت اومدند و یه سبد خاطره از خود به جای گذاشتند . داستان آمد و رفتشان حکایتی زیباست از معرفت و مهربونی دایی افشار و خونوادش هر چی بگم کم گذاشتم ای خدا چ...
31 تير 1392

خاطرات شـعبانیه

حلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول ماه معظّم شعبان بر شما مبارکبــــــــــاد . ساعت 4 بعد از ظهر پنجشنبه پانزدهم مرداد 88 دو ماه و پنج روزت بود به یه مهمونی دعوت بودیم مامان آماده شد لباست را عوض کردیم راهی شدیم .   تگرگ عشق می بارید شعبان بود ماه سه نور تابناک آسمانی حسین ابن علی سجاد  ابوالفضل ، شبه پیغمبر علی اکبر  و اینک چند ساعت فاصله تا ماه کامل بود و تهران غرق در شادی . خیابان بسته شد  و فهمیدم که دیگر دیر شد قطار جمکران شاید به راه افتاده باشد  و جا مانیم البتّه آخر همان هم شد .     تگرگ عشق می بارید  و خیل زائران به سوی شهر قم راهی مامان در فکر شد ف...
8 تير 1392

یه روز قـشنگ

دوشنبه نوزدهم اسفند ماه 87 یه روز به یاد موندنی بود شش ماهه مسافر بودی امام رضا(ع) طلبمون کرده بود با دایی فیروز و زندایی که تازه باهم عقد کرده بودند همراه بودیم سوت قطار دلیجان ساعت 15:40 تهران – مشهد به صدا درآمد .   پرنده آهنی سینه صحرا را هی   می شکافت . مامانی برا شام قورمه سبزی خوشملی پخته بود اون سفر زیارتی واقعاً خاطره انگیز بود و خیلی خوش گذشت . یادش بخیر ملاقات با نقاره زن پیر مولا -  فوّاره نوشابه گازدار - گوانتانامو - آستین زردچوبه ای بابا - رژیم زندایی – بیمارستان حضرت - غذای بانمک - زمین خوردن پیرمرد در پله برقی - گیرهای سه پیچه مأمور کنترل بلیط و... بعد از ...
1 مرداد 1392