حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

یک ماه پر از خــاطرات تلخ و شیرین

روز شنبه شانزدهم  خرداد 88 در هفتمین روز میلادت در بیمارستان شهید اکبرآبادی از خون کف پایت برای آزمایش تیروئید نمونه گیری انجام شد که البته آزمایش تکمیلی در بیمارستان مفید در تاریخ ٨/05/88 انجام شد و یادش بخیر در برنامه زنده و شاد کودکانه سالن آمفی تئاتر بیمارستان مفید شرکت کردیم .   روز یکشنبه هفدهم خرداد در هشتمین روز زندگی برایت شناسنامه گرفتیم .       روز چهارشنبه بیستم خرداد در یازدهمین روز تولدت عمه معصومه ، عمه مریم ، مسعود  ، فاطمه ، ریحانه و علی از شهرستان اومدن خونمون (بخاطر سرخک پسر عمو هادی ، زن عمو شهناز و هادی نیومده بودند ).   یاد شیرین زبون...
31 تير 1392

دفـــــــــــترخاطـــرات ماه دوم

حسین عزیزم ! با تولّد تو درهای رحمت الهی یکی پس از دیگری برویمان باز شد ،  خیر و برکت خداوند از هر دری وارد خونمون شد رشته محبّت الهی دلهای من و تو و مامان را چنان محکم بهم بافت که یک روح شدیم  در سه قالب     از بدو تولّد با شیرمادر بزرگ شدی  و با مهر مادری مهربان پرورش و رشد یافتی .    بیشترین روزهای ماه دوم زندگی ات در لیلان سپری شد از آن روزها چیزی به خاطر ندارم  به روایت مامان گویا بازار دید و بازدید آشنایان حسابی داغ بوده و اینسو ، بابای بی قرارت در تهران ، بدون تو بیتوته کرده بود  در روزهای آخر ماه دوم زندگی ات دل بابا بی تاب شد سر به بیابان...
8 تير 1392

ناگفته های سـال اول حسین

حسین عزیزم از پست بعدی باهم به خاطرات سال دوم زندگی ات ورود می کنیم .   در پست های قبلی هم اشاره نمودم چون وبلاگت را دیر شروع کردم و نمیخواستم گذشته شیرینت را از دست بدهم ، همه سعی و تلاشم بر این بود که تاریخ ها و صحنه های خاص زندگی ات را به تصویر بکشم هر چی بود خوب یا بد همین بود . شاید وبلاگت بدلایلی شیرینی و جذابیت سایر وبلاگ ها را نداشته باشد و با همه وبلاگ ها متفاوت باشد ولی چکنم که دلم راضی نشد صفای کودکی هایت فراموش شود .  ضمن اینکه ناگفته های سال اول زندگی ات را در این پست مینویسم از تموم میهمانان عزیز کلبه مجازی ات که بهمون سر زدند ، با نظرات لطفشون دل نازکت را بدست آ...
8 تير 1392

سال 1388 از نــگاه مامان

                                  از بدو تولد خنده رو و پر جنب و جوش بودی . یادش بخیرگل لبخند همیشه روی چهره ات سبز بود و  برای همه بدون فرق گذاشتن لبخند می زدی وقتی اطرافیان می خواستند بغلت کنند سماجت نشون می دادی ولی در عوض با لبخندهایت راضیشون می کردی و ابراز محبتت را برایشان با لبخند و تکون تکون خوردنت نشون می دادی .    از دو ماهگی رقص موزون پاهایت شروع شد . یادش بخیر حرکات هماهنگ پاهایت یکی از به یادماندنی ترین خاطرات دوران ک...
1 مرداد 1392

خاطـــــــرات ماه چهارم

شهریور 88 کفگیرش را  به تن مهر می مالید ماه تمام من چهار ستاره داشت بابایی دو هفته مرخصی گرفته بود لیلان "زادگاه مامان و بابا" میزبان خاطره هایمان بود . فصل انگور چینان بود ، به یمن حلول ماه تمام من ، باغ انگور آقاجون پر محصول ترین سال خودش را تجربه می کرد . حسین عزیزم ! تولید بیش از بیست قلم انگور شیرین و رنگ به رنگ    ، منطقه را نامزد سرزمین خوشه های طلایی نموده و از آوازه انگور بیدانه سفید لیلان ( کشمش اوزومی ) بازار کاسبان محلی همه ساله گرم و داغ .    باران میهمان ناخوانده آذربایجان بود و این خوشایند باغداران نبود . حسین عزیزم ! پانزده روز از بهترین روزهای زن...
1 مرداد 1392

عـکس های ماه 4 تا 8

گلچین عکس های ماه چهارم                                        گلچین عکس های ماه پنجم                 گلچین عکس های ماه ششم                 گلچین عکس های ماه هفتم حسین              گلچین عکس های ماه هشتم        ...
31 تير 1392

یک سبد پر خاطــره

    مرداد و شعبان در ایستگاه بیست و دوم به هم رسیده بودند هفتاد و دو روز از روشن شدن چراغ خونمون می گذشت  . صفای کودکیت کلبه دل و جانمان  را اشغال  کرده بود به لطف شمع وجودت در و دیوار خونه سراسر نور بود .   زنگ تلفن نواخت دایی افشار پشت خط بود قرارمون شد جلو ایستگاه راه آهن . چهار شنبه بود مرخصی داشتم با دل و جان رفتم پیشوازشون . دایی و زندایی از گرد راه رسیدند  مائده کوچولو هم بود با یک سفره صفا و  محبّت اومدند و یه سبد خاطره از خود به جای گذاشتند . داستان آمد و رفتشان حکایتی زیباست از معرفت و مهربونی دایی افشار و خونوادش هر چی بگم کم گذاشتم ای خدا چ...
31 تير 1392

خاطرات شـعبانیه

حلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول ماه معظّم شعبان بر شما مبارکبــــــــــاد . ساعت 4 بعد از ظهر پنجشنبه پانزدهم مرداد 88 دو ماه و پنج روزت بود به یه مهمونی دعوت بودیم مامان آماده شد لباست را عوض کردیم راهی شدیم .   تگرگ عشق می بارید شعبان بود ماه سه نور تابناک آسمانی حسین ابن علی سجاد  ابوالفضل ، شبه پیغمبر علی اکبر  و اینک چند ساعت فاصله تا ماه کامل بود و تهران غرق در شادی . خیابان بسته شد  و فهمیدم که دیگر دیر شد قطار جمکران شاید به راه افتاده باشد  و جا مانیم البتّه آخر همان هم شد .     تگرگ عشق می بارید  و خیل زائران به سوی شهر قم راهی مامان در فکر شد ف...
8 تير 1392