روزت مـبارک پدر عـزیزم
قصه روز پدر
حسین : باباجون امروز چرا اینقدر خوشحالی ؟.........
بابا: فرزندم امروز همه خوشحالن امروز یه روز خوب و قشنگیه و یه روز به یاد موندنیست.
روز تولد مولایمان علیست .
حسین : باباجون علی کیه که تولدش اینهمه شما را خوشحال کرده ؟ .
بابا : بابایی در زمونهای قدیم در جایی خیلی دور مردی زندگی می کرد بنام علی . خداوند علی را خیلی دوست داشت .
حسین : بابا جون خدا منو هم دوست داره ؟ اصلاً چرا خدا علی را دوست داشت . آخه اون مگه چکار کرده بود ؟
بابا : آره بابا جون خدا همه انسانها رو دوست داره و بیشتر از همه بچه ها رو دوست داره . باباجون علی مردی مهربون و دوست داشتنی بود ، به همه کمک می کرد ، مشکلات مردم را حل می کرد او بچه ها را هم خیلی دوست داشت او به همه سلام می کرد حتی به آنهایی که از خودش کوچکتر بودند .
حسین : بابا جون فقط همین ؟
بابا : نه بابایی ، علی امام بود او اولین امام بود .
حسین : باباجون امام چیه ؟
بابا : عزیزم امام جانشین پیامبر و سرپرست انسانها بعد از پیامبر است .
حسین : بابا جون پیامبر کیه ؟
بابا :دلبندم پیامبر آخرین فرستاده خداست .
حسین : بابا جون فرستاده دیگه چیه ؟
بابا : پسرم یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود
خدا تنها و تنها بود
یه روز خدا خواست تو آیینه خودش را ببینه
اونوقت یه مشت گل برداشت و به شکل آدم درست کرد و در آن گل فوت کرد
یهو اون گل آدم شد و آدم آیینه جمال خداوند شد
بعد خدا هی آدم درست کرد
هی هر روز آدم درست میکرد و برای اینکه با آدما حرف بزنه از میون اونها نماینده انتخاب می کرد و اون نماینده که همون فرستاده است راه و رسم درست زندگی کردن را از طرف خداوند به مردم می آموخت .
یه روز خدا اخرین نماینده اش را فرستاد نام او محمد(ص) بود و دیگه فرستاده خدا تموم شد و همین امام علی (ع) که امروز تولدش را جشن گرفتیم جانشین همون پیامبر خداست .
حسین : باباجون بازم از علی برام بگو .
الان کجاست چند سالشه میخوام ببینمش منو ببر پیشش من میخوام برم پیشش آخه دوستش دارم.
بابا : باباجون علی الان پیش خداست خیلی سال قبل رفته پیش خدا و از اونجا همه ما را می بینه تو اگه بچه خوبی باشی و بابا و مامانتو اذیت نکنی حرف اونارو گوش بدی کار بد انجام ندهی اونوقت علی خودش میاد توی قلبت .
حسین : باشه باباجون چشم هر چی تو بگی درسته :
روزت مبارک باباجون