تابستان پرماجرای 98
آمده بود معرفت خود را به رخ بکشد . با دامنی از گل های اطلسی و با چتری از سایه های محبت . تمام ذکر و فکرش عافیت ماه من و مامانیش و آبجیش بود ... تو را می گویم تابستان... خیلی مردی ... ناز هستی و پر از نگاه خداوند ... یقین سفارش امام رضا(ع) بود که پر کردی جان من و ماه من و جان مامی و جوجه قشنگشو از محبت و عافیت الهی . کلاسهای تابستان مسجد قندی و فوتبال زدنهای چندین و چندساعته و پدر دربیاور "اسمی خان"(مدیرک ساختمان) در پارکینگ با علی آقا پسر همسایه و سایر دوستان . خاطرات شیرین و بیاد...