سال 87 بود تقریباً 3 سال از زندگی مشترک من و مامانی می گذشت و نزدیک یکسال بود از لیلان به کرج اومده بودیم . آرزوی بچه دار شدن تنها رؤیای زندگی من و مامان بود در لیلة الرغائب همون سال با خدای مهربون از هر دری سخن گفتیم و نام زیبایت را همان شب آرزو کردیم . بگذریم خانم دکتر پریسا شعباندوست پزشک معالج مامان بود نزدیکی های یک ظهر قشنگ پاییزی در محل کارم ( ساختمان شهید مشکی تهران ) نشسته بودم ماه مبارک رمضان بود گوشیم زنگ خورد مامانی پشت خط بود الو ....صداش می لرزید حس و حال عجیبی داشت الو ... آری جواب آزمایش مثبت بود . وای که با چه ذوقی مرخصی گرفتم و سر راه پریدم یه جعبه شیرینی گرفتم وبا عجل...