حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

دفـــــــــــترخاطـــرات ماه دوم

1392/4/8 14:5
994 بازدید
اشتراک گذاری

حسین عزیزم ! با تولّد تو درهای رحمت الهی یکی پس از دیگری برویمان باز شد ،  خیر و برکت خداوند از هر دری وارد خونمون شد رشته محبّت الهی دلهای من و تو و مامان را چنان محکم بهم بافت که یک روح شدیم  در سه قالب  niniweblog.com  از بدو تولّد با شیرمادر بزرگ شدی niniweblog.com و با مهر مادری مهربان پرورش و رشد یافتی niniweblog.com. animated gifs of babies - baby on seasaw

 

animated gif of weaponry - baby on seasaw

 بیشترین روزهای ماه دوم زندگی ات در لیلان سپری شد از آن روزها چیزی به خاطر ندارم  فکر کردن شکلک قلببه روایت مامان گویا بازار دید و بازدید آشنایان حسابی داغ بوده و اینسو ، بابای بی قرارت در تهران ، بدون تو بیتوته کرده بود  شکلک ها انتظاردر روزهای آخر ماه دوم زندگی ات دل بابا بی تاب شد سر به بیابان گذاشت از تونل های میانه گذشت و در خاک پاک لیلان ، آرام شد تو هنوز در خونه پدری مامان و در بزم محبّت آن عزیز سفر کرده بودی یادش گرامی و روحش شاد باد .

 niniweblog.com

 

 

مامان مثل یه دسته گل ازت مراقبت کرده بود ماشا أ... چقدر بزرگ شده بودی . با شیرینی لبخندت گرد و غبار راه از دل بابا زدودی از خنده شکلک ها قلب. دیگر چیز زیادی یادم نیست امّا خوب یادم هست رقص موزون پاهایت که با قدرت هر چه تمامتر با سمفونی  عشق بر زمین می کویبدی شکلک ها قلب بازی گیتارو این حرکتت ، اطرافیان  را شگفت زده کرده بودشکلک ها متعجب قلب .

                   niniweblog.com                                      

 

 

 

روز جمعه بیست و ششم تیرماه  ٨٨ در مسجد صاحب الزمان (عج) لیلان سفره حضرت رقیّه پهن کردیم و در چهل و هشتمین  روز زندگی ات ، با تمام صفای کودکیت صفابخش جمع میهمانان حضرتش بودی یادش بخیر ...

 

 

در پنجاهمین روز زندگی ات  روز یکشنبه بیست و هشتم تیر 88   با قطار مراغه - تهران لیلان را ترک نمودیم ..

                  niniweblog.com

 

 این روزها اغلب دای دای فیروز شریک شادی هایمان بود . از ماه دوم زندگی ات  در این پست به همین مقدار بسنده می کنم . از ماه بعد عکس هایت حرف های زیادی برای گفتن خواهند داشت .

 

 

 

 

 

 

 لطفاً نظر بدهید .

 

 

پسندها (8)

نظرات (5)

زن دایی
19 خرداد 92 14:25
وای چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کلی هیجان زده شدم عزیزم .بابایی برات چیکار کرده، سنگ تموم گذاشته




امتحان آخر زن دایی خیلی سخت بود برا همین فرصت هیچکاری رو نداشتم وبلاخره دیروز همه امتحانات تموم شد ولی بازم دیروز نتونستم به وبت سر بزنم چونکه مشغوله پختن آش دندونی امیرعلی بودم،(سهم شما محفوظ) امروز که وبت رو باز کردم کلی ذوق کردم باید از بابا تشکر کنی که با تاریخهای دقیق وبیان زیبا واز صمیم قلبش دفتر زندگیت رو برگ به برگ به تصویر میکشه امیدوارم که وقتی بزرگ شدی واینارو خوندی کلی کیف کنی وبه بابا ومامانت افتخار کنی




یادت نره که من وامیرعلی ودای دای فیروز خیلی دوست داریم

سلام
بسیار ممنون که به وبمون سر زدین - ما هم از اظهار نظرهاتون ذوق کردیم . با نظرهاتون ما رو برای ادامه راه دلگرم نمودین راستش فک میکردم چرت و پرت می نویسم - نظراتتون خیلی به کمک آمد . باز هم به وبمون سر بزنید ولی خواهش می کنم انتقاد یا پیشنهاد هم اگه داشتین حتمآ بنویسین. باز هم دستتون درد نکنه .
در ضمن آش دندونی مبارک انشاأله در تمام امتحونات موفق باشید.
مامان و بابای ایلیا
19 خرداد 92 18:12
سلام بابای حسین جون.

تبریک میگم واقعاقشنگ مینویسید

منکه از خوندنشون لذت میبرم.

ایشالله خود حسین جون زود زود بزرگ بشه و این خاطراتو بخونه و کلی لذت ببره


مامان و بابای ایلیا جون سلام

ممنون از اظهار نظر لطفتون .

نظراتتون بیشتر به یاری ام میاد
به امید شادی دل تموم نوگلان این سرزمین[ .
خورشیدخورشید
28 تیر 97 0:16
گل گلگل گلگلگل​​​​​​​ گلگلگلگل​​​​​​​ گلگلگلگلگل​​​​​​​ گلگلگلگلگلگل​​​​​​​ گلگلگلگلگلگلگل گلگلگلگلگلگل​​​​​​​ گلگلگلگلگل ​​​​​گلگلگلگل ​​​​​​​گلگلگل​​​​​​​ گلگل  
مامان صدرامامان صدرا
13 شهریور 97 14:49
چقد قلم زیبایی دارین👌❤
خورشیدخورشید
20 خرداد 98 15:52
😍 😍 😍