دفـــــــــــترخاطـــرات ماه دوم
حسین عزیزم ! با تولّد تو درهای رحمت الهی یکی پس از دیگری برویمان باز شد ، خیر و برکت خداوند از هر دری وارد خونمون شد رشته محبّت الهی دلهای من و تو و مامان را چنان محکم بهم بافت که یک روح شدیم در سه قالب از بدو تولّد با شیرمادر بزرگ شدی و با مهر مادری مهربان پرورش و رشد یافتی .
بیشترین روزهای ماه دوم زندگی ات در لیلان سپری شد از آن روزها چیزی به خاطر ندارم به روایت مامان گویا بازار دید و بازدید آشنایان حسابی داغ بوده و اینسو ، بابای بی قرارت در تهران ، بدون تو بیتوته کرده بود در روزهای آخر ماه دوم زندگی ات دل بابا بی تاب شد سر به بیابان گذاشت از تونل های میانه گذشت و در خاک پاک لیلان ، آرام شد تو هنوز در خونه پدری مامان و در بزم محبّت آن عزیز سفر کرده بودی یادش گرامی و روحش شاد باد .
مامان مثل یه دسته گل ازت مراقبت کرده بود ماشا أ... چقدر بزرگ شده بودی . با شیرینی لبخندت گرد و غبار راه از دل بابا زدودی . دیگر چیز زیادی یادم نیست امّا خوب یادم هست رقص موزون پاهایت که با قدرت هر چه تمامتر با سمفونی عشق بر زمین می کویبدی و این حرکتت ، اطرافیان را شگفت زده کرده بود .
روز جمعه بیست و ششم تیرماه ٨٨ در مسجد صاحب الزمان (عج) لیلان سفره حضرت رقیّه پهن کردیم و در چهل و هشتمین روز زندگی ات ، با تمام صفای کودکیت صفابخش جمع میهمانان حضرتش بودی یادش بخیر ...
در پنجاهمین روز زندگی ات روز یکشنبه بیست و هشتم تیر 88 با قطار مراغه - تهران لیلان را ترک نمودیم ..
این روزها اغلب دای دای فیروز شریک شادی هایمان بود . از ماه دوم زندگی ات در این پست به همین مقدار بسنده می کنم . از ماه بعد عکس هایت حرف های زیادی برای گفتن خواهند داشت .
لطفاً نظر بدهید .