دفـــتر خاطـرات سال ســوم حسین
شـکر در کام من شیـرین تر از خواب سـحر گردد
جــگرها خون شـود تا یک پــسر مــــثل پدر گردد
پدر در کودکی گیرد به ذوق خویش دست پسر را
به امّــــیدی که در پیــــری پسر دست پدر گیـــرد
سال سوم زندگی ات با سومین سفرت به امام رضا(ع) کلید خورد سفر اول تو دل مامان شش ماهه مسافر بودی سفر دوم در روز تولد آقای خوبیها "امام رضا (ع)" پیشش بودی امّا سفر سوم از چرخش این چرخ فلک ، سفرت باز هم جشن تولد داشت و تولدت رنگ و بوی امام رضایی داشت اینبار روزشمار سرنوشتمون پابوسی آقای مهربون را نشون می داد باز هم دعوتنامه بنام های حسین و مامان و بابا و دائی و زندایی بود . عاشقانه ترین جشن تولدت را در قطار گرفتیم و سال سوم زندگی ات چه آغاز باشکوهی داشت یادش بخیر عاصی شدن خانم معلم کوپه بغلی ، سنگ تموم مهمان نوازی های خاله سعیده اینا ، مارستان های پشل خاله ، آش رشته خواجه مراد ، صفای خواجه اباصلت ، سرای خواجه ربیع ، تعطیلی فردوسی ، قدّت بشه این قدّ بابا ،گوجه سبزهای ملس گون مشهد طرقبه ، توت های شیرین درختان آرامگاه یاسر ناصر ، شبی در پارک ملت مشهد و شام آخر در خانه سیّد بزرگوار . و تو ای ماه تمام من حسین عزیزم ! نقل و نبات شیرینی خاطرات این سفر بودی و صفای بی حدّ دنیای کودکانه ات چاشنی شوق سفر بود بماند که نگرانی زنگار دل از حرمان حرم زیاده شده ولی خاطرات شیرین آن سه سفر تا سالیان سال کام مان را شیرین نگه خواهد داشت . یاد کبوترهای حرم...
آرزوی آقاپسر شدن بزرگترین آرزویت بود و آرزویمان . شاید به همین دلیل بسیاری از علاقه هایت بالاتر از رده سنی ات بود ، روابطت با بزرگترها قوی تر از کودکان بود خیلی زود در کارهای خانه کمک دست مامان شدی و رفته رفته بچّه حرف گوش نکن بابا .
بانمک بودی و هر روز با نمک تر می شدی . ناز نازی ترین های دنیا پشت سرت به نماز می ایستادند خالق ناز آفرین انگاری خاک وجودت را با ناز و نمک سرشته بود . لباس های مورد علاقه ات را روزی چندبار عوض می کردی نیم نگاهی به دنیای دخملانه داشتی عاشق تیپ زدن و آرایش بودی به سایه همسایه می گفتی و هر وقت ازت می پرسیدیم حسین چیکار می کنی می گفتی همسایه می زلم .
مرواریدهای سفید و خوش ترکیبت هی بیشتر می شد و با پایان درد بیستمیش نفس راحتی کشیدی و البتهّ کشیدیم . جیغ جیغو نبودی ولی جیغ هایت واقعاً جیغ بود و لذّت بخش . پریدن هایت دیدنی بود شوت هایت سهمگین و شور و حالت بی نظیر . عشق دَی دَی داشتی ، سرسره های بلند پارک رازی هرگز نتوانستند انگیزه و انرژی سرشار وجودت را تحلیل کنند . هیجان بخش ثابتی از زندگی ات بود خستگی در مقابلت به زانو می افتاد و در تمام طول زندگی ات هیچ وقت بی حال نبودی .
از محرّم هایت یادها در سینه دارم وقتی در موسم محرم ، مامان و بابا رخت عزای شاه شهیدان را بر تن می کردند طاقت "ماه تمام من" تمام می شد ، عزادار کوچک مولای عطشان همپای مامان و بابا پیراهن مشکی بر تن می کرد . عاشق نوای حسین حسین بودی و با آداب و ادب فراوان دست های کوچیکت سینه ات را بوسه می زد ...!!..؟ کربلا نام آشناترین و خوش تلفّظ ترین کلام مقدّست هنگام یاد حماسه شورانگیز عاشورا بود به مساجد و مکان های مقدس کربلا می گفتی ...
ماه تمام من دو سال و ده ماه و چهارده روزه بود برای خودش مردی شده بود یک کوچولوی بزرگ و یک مرد کوچولو دیگر نیازی به پوشک نداشت صرف نظر از صرفه اقتصادی از حیث رهایی و راحتی هر سه مان خوشحال بودیم حالا بگذریم از اینکه کمی دیر راه افتادی...
فرزندم ! سه سال از عمر گرانبهایت گذشت . ماه تمام من سه پل از هفت پل معروف زندگی را پشت سر گذاشت گذر از آن سه پل در سه سال اول شرط زندگیست و شرط قبولی در آزمون بندگی گذر از چهار پل بقیّت عمر است : تربیت نیک ، انتخاب همسر ، تهذیب نفس و عاقبت بخیری . الهی به صدق سینه پیران سحرخیز به پیوست خیل مشتاقان ، عاقبت همۀ مان را ختم به بخیر فرما .
آمیـــــــــــــــن یا رب العالمین
عکس های تولد حسین "ماه تمام من" در قطار تهران - مشهد