دفـــتر خاطـرات سال دوم حسین
بلافاصله بعد از جشن تولّد یک ساگیت بابایی موهای تنک سرت را تیغ زد ، کچل بودن خیلی بهت میومد و چالاک و سبکبال سوار بر اسب آرزوها (سه چرخه کادوئی تولّدت) به کمک بابایی پا در رکاب می شدی و تا نفس داشتی ازشون سواری می کشیدی یادش بخیر مامان بزرگ یه روز خونمون بود بس که از بابایی سواری کشیدی مامان بزرگ به طرفداری از بابایی حسابی ازت شاکی شد .
زبون شیرین و نرمت نم نمک می چرخید و کلمات جدید را نصف و نیمه تلفّظ می کردی . عاشق صلوات گفتنت بودیم اینقدر زیبا و دلنشین و کشیده صلوات می گفتی که اطرافیان ازت التماس صلوات داشتند و تا میگفتی أل لااااااااااااااااااااااااااااااامّ گل از گلمون می شکفت . مامان یک پست کامل از فرهنگ لغات 2 سالگیت را نوشته است .
به لطف ایزدی هرگز و هیچ وقت کلمه ای منافی ادب و تربیت انسانی بر زبانت جاری نشد نمی دانم شاید بلد نبودی و شاید هم این موهبت الهی جبران نداشتن همبازی بود فدای مهربونیات همبازی نداشتی امّا بابایی حساب و کتاب بلدت چون خودش در زمان و فضای آزادی کودکان بزرگ شده بود به یاد و شکرانه آن روزگار هرگز نذاشت جای خالی همبازی را در زندگی قفس مانند کنونی احساس کنی گاهی بقدری برایت کوچک و کودک میشدم که ظرف دنیای کودکانه در برابر ظرافت رابطه پدر و فرزندی قالب تهی می کرد . نمی دانم و هرگز نمی خواهم بدانم چرا در حضور میهمان ، در حضور یار و اغیار ، در حضور خالق نمی توانستم از جلد همبازیگری ات بیرون بیایم . دیوانه وار عاشقت بودم البت نه مثل مجنون و نه بسان شیرین که آن ها در فراق هم سوختند و بابا مثل پروانه دور شمع وجودت . آری دلبندم زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت .
جبرئیل مهربان یار دانشگاهی ام از طریق حضرت عشق آفرین سویمان مأمور شد از قدوم آن نگار مه جبین سایبانی در دیار شهریاران جور شد مامان آموزگار مکتب فوق قناعت شد من و ماه تمام من الفبای قناعت را به پای منبرش تحصیل می کردیم و آن استاد عشق و زندگانی برای هر کم و کسری فقط لبخند می زد و هر لبخند شیرینش دلم را با دلش پیوند می زد . تو ای ماه تمام من ! چه زیبا خو نمودی با قناعت تا نبینی بغض بابا از توان اندکش در باب تأمین رفاهت . هزاران بار قربانت ...
عادت داشتیم نزدیکی های غروب که از سر کار می اومدم باهم میرفتیم دی دی و یه دور کوچولو تو شهر میزدیم و این کار هر روزمان بود بابایی خستگی در می کرد و ماه تمام من روشن و روشن تر از همیشه در آغوش بابا می درخشید...
نیمه شعبان 89 کلبه مان به جمال آقاجون روشن بود آبایی ، عمو مهدی ، عمه مریم ، عمو رسول و ریحانه کوچولو هم بودند تولد یکسالگیت پیشت نبودند ولی میلاد نور فرصتی شد و تولدت بهانه ای برای آمدنشان و چند روزی جمع مان جمع بود .
سال دوم زندگی ات دروازه ورود به دوران اوج بازیگوشی ات بود شب های قدر رمضان 89 مهدیه تهران شادابی هایت را در تقویم خویش بخوبی ثبت کرده است .
مهر 89 بود شونزده ماهه بودی روز تولّد امام هشتم زیارت امام مهربانی ها قسمتت شد بار اولّت بود افتخار همسفری دای دای و زندای رو داشتی حرم امام رضا (ع) چون بهشت بود مثل نور می درخشید خاله سعیده اینا همجوار حضرت دوست بودند شبی چند مهمانشان بودیم آقا سیّد و خانواده اش در مهمان نوازی سنگ تموم گذاشتند آنقدر برایمان خوش گذشت که برگ زرین دفتر خاطراتمان شد .
مثل خیلی از بچه ها عاشق ماکارونی بودی و هیچ تعارفی باهاش نداشتی وقتی مامانی ماکارونی می پخت شکمی از عزا در میاوردی و چون صبحانه خور نبودی دایی جون می گفت صبحونه ها بهت ماکارونی بدیم تا صبحانه خور بشی .
بعد از ماکارونی غذاهای مورد علاقه ات ، سوپ ، غذاهای پلویی ، ماهی و تخم مرغ بود . ترشی خور بودی(به ترشی آجی می گفتی) . لیموترش ، لیموپخته و آبلیمو دوست داشتی و اصلاً لبنیات خور نبودی .
از آغازین روزهای زندگی ات مامانی با تنقّلات خوردنت مخالف بود و چیپس و پفک و ... در برنامه روزمره ات جایی نداشت هیچ وقت یادم نمیاد مثل خیلی از بچّه های دیگه تو مغازه گیر بدی و به زور یه چیزی بخوای البتّه هر وقت بابایی خونه میومد برات با دست پر میومد ولی تا حدود 3 سالگی حریف شیرکاکائو خوردنت نشدیم... .
به ورزش و حرکات ورزشی فوق العاده علاقه داشتی و داری و اکثر اوقات شبانه روز در خونه پا به توپی . شوتهای سرکشت تا مدتی امان حاجی (صاحبخونه) را بریده بود در نگاه تو وزنه برداری یعنی ماشاللا . صدای ضرب یعنی زورخانه ، فوتبال یعنی تراختور و کیسه بوکس یعنی بابایی .
از نوزادی باهوش و زرنگ بودی . آدم ها ، اشیاء و مکان ها را خوب بخاطر می سپردی با حفظ شعر و سرود میانه خوبی نداشتی در عوض موزیک پخش برنامه های تلویزیون را مثل آدم بزرگا تشخیص می دادی ، کارتون های مورد علاقه ات پلنگ صورتی ، خرس های دهکده ، خرس قطبی کوچک ، پت و مت و برنامه های کودکانه عمو های فتیله ای ، عمو پورنگ ، خاله شادونه ، پنگول ، دس دسی و کلاه قرمزی بود .
دی ماه 89 فرصتی فراهم شد تا در معیت خانواده های دایی فیروز و باجناق های گرامیشان (آقا محمد و حسن آقا ) از مجموعه کاخ سعدآباد دیدن کنیم کاخی که بر فراز بلندی های شمال تهران و جایی خوش آب و هوا بنا شده و علاوه بر معماری بخصوص ، گنجینه ای از آثار ارزشمند تاریخی را در دل خویش نهاده است . تو هم دقیقاً مثل ما ذوق زده بودی تمام مدت داخل مجموعه پرسه می زدی و فراز و نشیب راههای ارتباطی را به تنهایی و بدون کمک طیّ می کردی .
از بچگی آب زیاد می خوردی و با اینکه مادرزاد آذری بودی برخلاف سایر کلمات هرگز به آب "سو" نگفتی آب خواستنت هم برا خودش فیلمی بود وقتی آب میخواستی حتی اگه نیمه شب بود حتماً تعیین می کردی که چه کسی از کجا و تو کدوم لیوان واست آب بیاره مثلاً میگفتی مامان از یخچال تو لیوان دای دای واسم آب بیاره .
فروردین 90 بود امام رضا (ع) شبی کشان کشان فرهاد عزیزم دوست قدیمی بابا و دائی مامان جون را به خونمون آورد البتّه باز هم بخت با ما یار بود و خونه خریدن و اسباب کشی دائی فیروز اینا به دادمان رسید و الّا حالا حالاها آن یار قدیمی به تور ما نمی خورد . تقریباً شش ماهی میشد خدای بزرگ طه کوچولو را برایشان بخشیده بود . خیلی ناز بود ، آروم و باحال ... یادش بخیر ناهار رفتیم پارک ساعی البتّه روز قبلش سه تایی با دایی فیروز و دایی فرهاد رفتیم استادیوم آزادی تماشای بازی تراختور – استقلال و تو اون بازی تراختور 2-1 استقلال رو برد .
میوه های مورد علاقه سال دوم زندگی ات به ترتیب خیار ، لیموشیرین ، خرمالو ، هلو انجیری ، سیب و موز بود هرگز خیار را بدون پوست و سیب را با پوست نخوردی .
چیزی به نام خستگی در نهادت وجود نداشت ، کمتر شبی قبل از ما بخواب می رفتی و اگر تا نیمه های شب می نشستیم همپای ما بیدار بودی و اگر تا صبح باهات بازی می کردیم کم نمیاوردی وقتی پارک می رفتیم بقدری بازی می کردی که من و مامان خسته می شدیم ولی تو هرگز خسته نمی شدی و هیچ وقت به میل خودت پارک را ترک نمی کردی . تمام لحظه هایت سرشار از شادی بود خدا رو شکر همیشه سالم و سرحال بودی .
٢٥ روز مانده به تولد دو سالگیت با شیر مادر خداحافظی کردی خیلی برایت سخت بود و یاد بی تابی هایت برای ما سخت تر . البتّه دیگه بزرگ شده بودی و بطور کامل از غذای سفره نوش جان می کردی .
عکس های سفر مشهد مهر89
سید مهدی پسمل خاله یکی یدونه حسین و سیده فاطمه دختر خاله مهربون حسین
طه کوچولو "پسمل دایی گل مامان حسین" و ماه تمام من در پارک ساعی
عکس های کاخ سعد آباد