حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

دفـــتر خاطـرات سال دوم حسین

1392/5/1 9:35
1,400 بازدید
اشتراک گذاری

بلافاصله بعد از جشن تولّد یک ساگیت بابایی موهای تنک سرت را تیغ زد ، کچل بودن خیلی بهت میومد و چالاک و سبکبال سوار بر اسب آرزوها (سه چرخه کادوئی تولّدت) به کمک بابایی پا در رکاب می شدی و تا نفس داشتی ازشون سواری می کشیدی یادش بخیر مامان بزرگ یه روز خونمون بود بس که از بابایی سواری کشیدی مامان بزرگ به طرفداری از بابایی حسابی ازت شاکی شد .

totalgifs.com anjos gif gif anjo16.giftotalgifs.com anjos gif gif anjo16.giftotalgifs.com anjos gif gif anjo16.gif

 

 

زبون شیرین و نرمت نم نمک می چرخید و کلمات جدید را نصف و نیمه تلفّظ می کردی . عاشق صلوات گفتنت بودیم اینقدر زیبا و دلنشین و کشیده صلوات می گفتی که اطرافیان ازت التماس صلوات داشتند و تا میگفتی أل لااااااااااااااااااااااااااااااامّ گل از گلمون می شکفت . مامان یک پست کامل از فرهنگ لغات 2 سالگیت را نوشته است .

 

به لطف ایزدی هرگز و هیچ وقت کلمه ای منافی ادب و تربیت انسانی بر زبانت جاری نشد نمی دانم شاید بلد نبودی و شاید هم این موهبت الهی جبران نداشتن همبازی بود فدای مهربونیات همبازی نداشتی امّا بابایی حساب و کتاب بلدت چون خودش در زمان و فضای آزادی کودکان بزرگ شده بود به یاد و شکرانه آن روزگار هرگز نذاشت جای خالی  همبازی را در زندگی قفس مانند کنونی احساس کنی گاهی بقدری برایت کوچک و کودک میشدم که ظرف دنیای کودکانه در برابر ظرافت رابطه پدر و فرزندی قالب تهی می کرد . نمی دانم و هرگز نمی خواهم بدانم چرا در حضور میهمان ، در حضور یار و اغیار ، در حضور خالق نمی توانستم از جلد همبازیگری ات بیرون بیایم . دیوانه وار عاشقت بودم  البت نه مثل مجنون و نه بسان شیرین که آن ها در فراق هم سوختند و بابا مثل پروانه دور شمع وجودت . آری دلبندم زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت .

 

جبرئیل  مهربان یار دانشگاهی ام از طریق حضرت عشق آفرین سویمان مأمور شد از قدوم آن نگار مه جبین سایبانی در دیار شهریاران جور شد مامان آموزگار مکتب فوق قناعت شد من و ماه تمام من الفبای قناعت را به پای منبرش تحصیل می کردیم و آن استاد عشق و زندگانی برای هر کم و کسری فقط لبخند می زد و هر لبخند شیرینش دلم را با دلش پیوند می زد . تو ای ماه تمام من ! چه زیبا خو نمودی با قناعت تا نبینی بغض بابا از توان اندکش در باب تأمین رفاهت . هزاران بار قربانت ...big heart emoticon

 

عادت داشتیم نزدیکی های غروب که از سر کار می اومدم باهم میرفتیم دی دی و یه دور کوچولو تو شهر میزدیم و این کار هر روزمان بود بابایی خستگی در می کرد و ماه تمام من روشن و روشن تر از همیشه در آغوش بابا می درخشید...

 

نیمه شعبان 89 کلبه مان به جمال آقاجون روشن بود آبایی ، عمو مهدی ، عمه مریم ، عمو رسول و ریحانه کوچولو هم بودند تولد یکسالگیت پیشت نبودند ولی میلاد نور فرصتی شد و تولدت بهانه ای برای آمدنشان و چند روزی جمع مان جمع بود .

 

سال دوم زندگی ات دروازه ورود به دوران اوج بازیگوشی ات بود شب های قدر رمضان 89 مهدیه تهران شادابی هایت را در تقویم خویش بخوبی ثبت کرده است .

 

مهر 89 بود شونزده ماهه بودی روز تولّد امام هشتم زیارت امام مهربانی ها قسمتت شد بار اولّت بود افتخار همسفری دای دای و زندای رو داشتی حرم امام رضا (ع) چون بهشت بود مثل نور می درخشید خاله سعیده اینا همجوار حضرت دوست بودند شبی چند مهمانشان بودیم آقا سیّد و خانواده اش در مهمان نوازی سنگ تموم گذاشتند آنقدر برایمان خوش گذشت که برگ زرین دفتر خاطراتمان شد .

 angel in clouds blowing a kiss emoticon

مثل خیلی از بچه ها عاشق ماکارونی بودی و هیچ تعارفی باهاش نداشتی وقتی مامانی ماکارونی می پخت شکمی از عزا در میاوردی و چون صبحانه خور نبودی دایی جون می گفت صبحونه ها بهت ماکارونی بدیم تا صبحانه خور بشی .

 heart key and lock emoticon

بعد از ماکارونی غذاهای مورد علاقه ات ، سوپ ، غذاهای پلویی ، ماهی و تخم مرغ بود . ترشی خور بودی(به ترشی آجی می گفتی) . لیموترش ، لیموپخته و آبلیمو  دوست داشتی و اصلاً لبنیات خور نبودی . valentine artist emoticon

 

از آغازین روزهای زندگی ات مامانی با تنقّلات خوردنت مخالف بود و چیپس و پفک و ... در برنامه روزمره ات جایی نداشت هیچ وقت یادم نمیاد مثل خیلی از بچّه های دیگه تو مغازه گیر بدی و به زور یه چیزی بخوای البتّه هر وقت بابایی خونه میومد برات با دست پر میومد ولی تا حدود 3 سالگی حریف شیرکاکائو خوردنت نشدیم... .Valentine mechanical

 

به ورزش و حرکات ورزشی فوق العاده علاقه داشتی و داری و اکثر اوقات شبانه روز در خونه پا به توپی . شوتهای سرکشت تا مدتی امان حاجی (صاحبخونه)  را بریده بود در نگاه تو وزنه برداری یعنی ماشاللا . صدای ضرب  یعنی زورخانه ، فوتبال یعنی تراختور و کیسه بوکس یعنی بابایی .

 

از نوزادی باهوش و زرنگ بودی . آدم ها ، اشیاء و مکان ها را خوب بخاطر می سپردی با حفظ شعر و سرود میانه خوبی نداشتی در عوض موزیک پخش برنامه های تلویزیون را مثل آدم بزرگا تشخیص می دادی ، کارتون های مورد علاقه ات پلنگ صورتی ، خرس های دهکده ، خرس قطبی کوچک ، پت و مت و برنامه های کودکانه عمو های فتیله ای ، عمو پورنگ ، خاله شادونه ، پنگول ، دس دسی و کلاه قرمزی بود .свечи

 

دی ماه 89 فرصتی فراهم شد تا در معیت خانواده های دایی فیروز و باجناق های گرامیشان (آقا محمد و حسن آقا ) از مجموعه کاخ سعدآباد دیدن کنیم کاخی که بر فراز بلندی های شمال تهران و جایی خوش آب و هوا بنا شده و علاوه بر معماری بخصوص ، گنجینه ای از آثار ارزشمند تاریخی را در دل خویش نهاده است . تو هم دقیقاً مثل ما ذوق زده بودی تمام مدت داخل مجموعه پرسه می زدی و فراز و نشیب راههای ارتباطی را به تنهایی و بدون کمک طیّ می کردی .

 waving hi heart emoticon

از بچگی آب زیاد می خوردی و با اینکه مادرزاد آذری بودی برخلاف سایر کلمات هرگز به آب "سو" نگفتی آب خواستنت هم برا خودش فیلمی بود وقتی آب میخواستی حتی اگه نیمه شب بود حتماً تعیین می کردی که چه کسی از کجا و تو کدوم لیوان واست آب بیاره مثلاً میگفتی مامان از یخچال تو لیوان دای دای واسم آب بیاره .

 

فروردین 90 بود امام رضا (ع) شبی کشان کشان فرهاد عزیزم دوست قدیمی بابا و دائی مامان جون را به خونمون آورد البتّه باز هم بخت با ما یار بود و خونه خریدن و اسباب کشی دائی فیروز اینا به دادمان رسید و الّا حالا حالاها  آن یار قدیمی به تور ما نمی خورد . تقریباً شش ماهی میشد خدای بزرگ طه کوچولو را برایشان بخشیده بود . خیلی ناز بود ، آروم و باحال ... یادش بخیر ناهار رفتیم پارک ساعی البتّه روز قبلش سه تایی با دایی فیروز و دایی فرهاد رفتیم استادیوم آزادی تماشای بازی تراختور – استقلال و تو اون بازی تراختور 2-1 استقلال رو برد .raining hearts emoticon

 

میوه های مورد علاقه سال دوم زندگی ات به ترتیب خیار ، لیموشیرین ، خرمالو ، هلو انجیری ، سیب و موز بود هرگز خیار را بدون پوست و سیب را با پوست نخوردی .cupids with heart emoticon

 

چیزی به نام خستگی در نهادت وجود نداشت ، کمتر شبی قبل از ما بخواب می رفتی و اگر تا نیمه های شب می نشستیم همپای ما بیدار بودی و اگر تا صبح باهات بازی می کردیم کم نمیاوردی وقتی پارک می رفتیم بقدری بازی می کردی که من و مامان خسته می شدیم ولی تو هرگز خسته نمی شدی و هیچ وقت به میل خودت پارک را ترک نمی کردی . تمام لحظه هایت سرشار از شادی بود خدا رو شکر همیشه سالم و سرحال بودی . Gifs Animés amour 15

 

 

٢٥ روز مانده به تولد دو سالگیت با شیر مادر خداحافظی کردی خیلی برایت سخت بود و یاد بی تابی هایت برای ما سخت تر . البتّه دیگه بزرگ شده بودی و بطور کامل از غذای سفره نوش جان می کردی .heart plant emoticon

 

 عکس های سفر مشهد مهر89

سید مهدی پسمل خاله یکی یدونه حسین و سیده فاطمه دختر خاله مهربون حسین

 

 

 طه کوچولو "پسمل دایی گل مامان حسین"  و ماه تمام من در پارک ساعی

 

 عکس های کاخ سعد آباد

 

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان و بابای ایلیا
17 تیر 92 16:47
سلام مامان و بابای حسین جون.

پست جالبی بود همه رو با دقت خوندم.عکسای قشنگ و بامزه ای هم بود.

ایشالله که خدا حفظش کنه گل پسرتونو و زیر سایه پدر و مادر گلش صحیح و سالم باشه


قدردان حضور گرمتان هستیم

ღ مونا مامان امیرسام ღ
18 تیر 92 2:47
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به ((امیرسام خرمی)) امتیاز 5 رو بدید
اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید.
تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون از وقتی که میذارید گلم.
خوشحال میشم اگر بعد از رای دادن خبرم کنی.


soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7

سلام ما به امیرسام امتیاز 5 دادیم
فاطمه دختر خاله
20 تیر 92 1:47
حسین جان آفرین بهت که شعرهای خوبی می خونی تو مهربونترین پسری هستی که دیدم امشب باهم رفتیم شهربازی خیلی برامون خوش گذشت
بابای فاطمه و مهدی
20 تیر 92 1:51
امشب بیستم تیرماه مصادف با دومین روز ماه مبارک رمضان بچه ها با خانواده در شهربازی و من و باجناقم در خانه کلی حال کردیم امیدوارم تا آخر عمر به همین منوال باشد و حسین جانم نیز همیشه شاداب باشد
خاله سعیده
20 تیر 92 1:57
حسین عزیزم موقع تولد مهدی اولین خبری که از ته دل منو خوشحال کرد خبر خاله شدنم بود و یه کادوی یادگاری بابت مژدگانی از خاله خدابیامرزم گرفتم که همیشه بعنوان یادگاری نگه می دارم . حسین جانم امیدوارم که همیشه مثل الان که پرانرزی هستی شاداب باشی.انشاأاله
مامانی
20 تیر 92 2:08
حسین جون جونیم از اولش شیطون بلا بودی و هستی یادش بخیر سعدآباد چقدر شیطونی کردی امیدوارم وقتی بزرگ شدی و دفتر خاطراتت را که بابایی واست نوشته بخوانی و حالشو ببری بوس بوس بووووووووس
سید مهدی پسمل خاله
20 تیر 92 2:22
پسمل خاله عزیزتر از جانم حسین جان یه دنیا دوستت دارم ایشاللا صد سال زنده باشی و عکسامون که در مشهد گرفتیم بعنوان یادگاری خوب نگهداری کنی دوستدارت سید مهدی کوچولو
امیرعلی
20 تیر 92 16:21
پسر عمه شیطون وپر از انرژی من سلام،این چند روز که عمه سعیده اینا اومدن خیلی خیلی به ما خوش میگذره کاخ سعدآباد،امام زاده صالح،مترو تجریش ،جوجه کباب پارک وسرسربازی والاکلنگ عمو صادق وعمه سعیده واز همه مهمتر شهربازی دیشب واقعاً عالیه از همه بهتر اینکه من به آرزوم رسیدم وهمش تو بغل بابات ومامانت وعمو صادق وعمه سعیده بودم وای که چه کیفی داره دوست دارم هزارتا
من هم دوستت دارم پشل دایی جونم بیش تا
محراب و مليكا
22 تیر 92 11:33
سلام دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . بازم ممنونم http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/
مامانی درسا
24 تیر 92 1:16
سلام بابایی مهربون آقا حسین چه پست زیبایی بود ...... انشاالله همیشه سلامت در کنار هم با خوشی و شادی زندگی کنید گل پسرتون رو ببوسین ..... ما شما رو لینک کردیم ...... به حمع دوستانه ما خوش اومدین

سلام قدردان حضور گرمتان هستیم شما هم با افتخار لینک شدین.