یه روز قـشنگ
دوشنبه نوزدهم اسفند ماه 87 یه روز به یاد موندنی بود شش ماهه مسافر بودی امام رضا(ع) طلبمون کرده بود با دایی فیروز و زندایی که تازه باهم عقد کرده بودند همراه بودیم سوت قطار دلیجان ساعت 15:40 تهران – مشهد به صدا درآمد .
پرنده آهنی سینه صحرا را هی می شکافت . مامانی برا شام قورمه سبزی خوشملی پخته بود اون سفر زیارتی واقعاً خاطره انگیز بود و خیلی خوش گذشت .
یادش بخیر ملاقات با نقاره زن پیر مولا - فوّاره نوشابه گازدار - گوانتانامو - آستین زردچوبه ای بابا - رژیم زندایی – بیمارستان حضرت - غذای بانمک - زمین خوردن پیرمرد در پله برقی - گیرهای سه پیچه مأمور کنترل بلیط و...
بعد از سه شبانه روز مهمونی حضرت ، صبح روز شنبه بیست و چهارم اسفند در ایستگاه راه آهن تهران از قطار پیاده شدیم و تو در تمام این مدت آرام و ناز خفته بودی... .
ادامه دارد ... لطفاً نظر یادتان نرود .