سرنوشت مهدی : قسمت نهم
این قسمت : آبجی مریم
«مَا أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ» . ( سوره حدید- آیه22)
هـيـچ مـصـيـبـتـى در زمـيـن و نـه در وجـود شـمـا روى نـمـىدهـد مـگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بیافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است.
پسر خاله حسن شب و روز نمی خوابد و با ترکیه تماس می گیرد و اطلاعات جمع می کند . کمی هم عذاب وجدان دارد که چرا بدون اطلاع خانوداده و بصورت پنهانی برای مهدی یک میلیارد پول فرستاده است . خودش را در قتل مهدی مقصر می داند . ولی به روی خود نمی آورد . الله اعلم ...
آقای صاحبی شبانه به خانه اش برگشت . سه شنبه شب در خانه داداش بیژن ، خواب را تجربه کردم . قرار است صبح زود به بیمارستان محلاتی برویم و بستری بشوم .
آبجی مریم که الگویش شیرزن کربلا حضرت زینب (س) است به کمک حسن و هادی کارهای کنسولگری را انجام می دهد . از کنسولگری می گویند انتقال جنازه زمان زیادی لازم دارد . به مریم گفتم برود و کنسولگری را به هم بریزد . مریم جگر دربیار است . می رود و اتمام حجت می کند و کنسولگری ، تحت فشار آبجی مریم فاز خود را عوض می کند و یهو اعلام می کنند ساعت 10:45 دقیقه پنجشنبه شب ، داداش گلم با یک پرواز اختصاصی به تهران پرواز خواهد کرد و بامداد جمعه به زمین خواهد نشست . هزینه های حمل جنازه واریز می شود و آقا رحمان جواز انتقال را از استانبول دریافت می کند . این کارها صبح چهارشنبه در حالی اتفاق می افتد که من در حال پذیرش در بیمارستان هستم . کارهای پذیرش به کمک دکتر محمدحسین آزاد از آَشنایان به خوبی انجام گرفت .
نیمروز به اتاق عمل رفتم . تجربه جراحی نداشتم . با موفقیت عمل جراجی به روش لیزری و با بی هوشی انجام شد . آقارسول (همسر آبجی مریم) همراهم بود .
شب ، علی با آقا رسول عوض شدند . بماند که در بیمارستان برایم چه گذشت . صدای هق هق های شبانه علی توجهم را جلب کرد . نوازشش کردم ، گفت : بابابزرگ(پدرم) پشت تلفن گفته است : علی ! اگر از مهدی خبر داری بگو . چرا دیگر کسی سراغ مهدی را نمی گیرد ؟
تلفنم را برداشتم به مادرم زنگ زدم و مثل همیشه ، عادی صحبت کردم . آرام و قرار نداشتند . قبلا برایشان گفته بودم بخاطر کرونا ممکن است عید امسال به شهرستان نرویم . این بار قضیه فرق می کرد . گفتم تصمیم گرفتیم عید به لیلان برویم . خدا می داند چه فکری از سرشان گذشت . مادرم گفت :به دلش افتاده است مهدی این روزها می آید . نابود شدم چه نابود شدنی ؟ ...! کار دنیا را ببین مادر بخت برگشته دلداری می دهد . به پدرم هم امید دادم .
قبل از ظهر پنج شنبه ، دکتر عشایری معاینه ام کرد . راضی بود و برگ ترخیصم را امضا کرد . آن روز آقا جلیل و حاج عمو به دیدنم آمدند . بعد از ظهر از بیمارستان ترخیص شدم و به لیلان رفتم . بقیه به استقبال جانان به تهران رفتند و پدر و مادرم همچنان گوش به زنگ شنیدن صدای مهدی و یا خبر سلامتی مهدی .
به آقا فیروز زنگ زدم و خواستم در تهران به خانه مان برود و تربت امام حسین (ع) را که اربعین پارسال از کربلا آوردم برای معطر کردن مهدی با خود بیاورد . به نقل از مرضیه خانم ؛ پرواز مهدی با تاخیر چند ساعته ، هنگام اذان ملکوتی صبح جمعه به زمین می نشیند و فضای فرودگاه امام خمینی غرق در ماتم و عزا می شود و بغض ها می شکند . # آبجی مریم ، داداش غریب را تحویل می گیرد و تابوت را شکافته ، پیکر مطهر را به آغوش می کشد . پس از انتقال جنازه به بهشت زهرا و کسب جواز دفن ، حوالی ظهر جمعه به سمت لیلان حرکت می کنند و پدر و مادر همچنان بی خبرند و آبجی معصومه در تمام این مدت مراقب است و رفت و آمدها را زیر نظر دارد .
از تمام عزیزانی که به استقبال جانان رفتند تشکر می کنم : دایی عین اله با خانواده ، پسرخاله جواد با خانواده ، آقا فیروز با خانواده ، حسن ، هادی ، علی صاحبی ، اسداله ، آبجی مریم ، آقا رسول و داداش بیژن . بویژه از آقای # لطف اله سلیمانی که در فرودگاه امام خمینی و آقای # رحمان محمدزاده در فرودگاه استانبول خیلی زحمت کشیده اند صمیمانه تشکر می کنم .