حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

سرنوشت مهدی : قسمت نهم

1399/6/20 13:15
828 بازدید
اشتراک گذاری

این قسمت : آبجی مریم

«مَا أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ» . ( سوره حدید- آیه22)

هـيـچ مـصـيـبـتـى در زمـيـن و نـه در وجـود شـمـا روى نـمـى‌دهـد مـگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بیافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است.

پسر خاله حسن شب و روز نمی خوابد و  با ترکیه تماس می گیرد و اطلاعات جمع می کند . کمی هم عذاب وجدان دارد که چرا بدون اطلاع خانوداده و بصورت پنهانی برای مهدی یک میلیارد پول فرستاده است . خودش را در قتل مهدی مقصر می داند . ولی به روی خود نمی آورد . الله اعلم ...

آقای صاحبی شبانه به خانه اش برگشت . سه شنبه شب در خانه داداش بیژن ، خواب را تجربه کردم . قرار است صبح زود به بیمارستان محلاتی برویم و بستری بشوم .

آبجی مریم که الگویش شیرزن کربلا حضرت زینب (س) است  به کمک حسن و هادی کارهای کنسولگری را انجام می دهد . از کنسولگری می گویند انتقال جنازه زمان زیادی لازم دارد . به مریم گفتم برود و کنسولگری را به هم بریزد . مریم جگر دربیار است . می رود و  اتمام حجت می کند و کنسولگری ، تحت فشار آبجی مریم فاز خود را عوض می کند و یهو اعلام می کنند ساعت 10:45 دقیقه پنجشنبه شب ، داداش گلم با یک پرواز اختصاصی به تهران پرواز خواهد کرد و بامداد جمعه به زمین خواهد نشست . هزینه های حمل جنازه واریز می شود و آقا رحمان جواز انتقال را از استانبول دریافت می کند . این کارها صبح چهارشنبه در حالی اتفاق می افتد که من در حال پذیرش در بیمارستان هستم . کارهای پذیرش به کمک دکتر محمدحسین آزاد از آَشنایان به خوبی انجام گرفت .

نیمروز به اتاق عمل رفتم . تجربه جراحی نداشتم . با موفقیت عمل جراجی به روش لیزری و با بی هوشی انجام شد . آقارسول (همسر آبجی مریم) همراهم بود .

شب ، علی با آقا رسول عوض شدند . بماند که در بیمارستان برایم چه گذشت . صدای هق هق های شبانه علی توجهم را جلب کرد . نوازشش کردم ، گفت : بابابزرگ(پدرم) پشت تلفن گفته است : علی !  اگر از مهدی خبر داری بگو . چرا دیگر کسی سراغ مهدی را نمی گیرد ؟

تلفنم را برداشتم به مادرم زنگ زدم و مثل همیشه ، عادی صحبت کردم . آرام و قرار نداشتند . قبلا برایشان گفته بودم بخاطر کرونا ممکن است عید امسال به شهرستان نرویم . این بار قضیه فرق می کرد . گفتم تصمیم گرفتیم عید به لیلان برویم . خدا می داند چه فکری از سرشان گذشت . مادرم گفت :به دلش افتاده است مهدی این روزها می آید . نابود شدم چه نابود شدنی ؟ ...! کار دنیا را ببین مادر بخت برگشته دلداری می دهد . به پدرم هم امید دادم .

قبل از ظهر پنج شنبه ، دکتر عشایری معاینه ام کرد . راضی بود و برگ ترخیصم را امضا کرد . آن روز آقا جلیل و حاج عمو به دیدنم آمدند . بعد از ظهر از بیمارستان ترخیص شدم و به لیلان رفتم .  بقیه به استقبال جانان به تهران رفتند و پدر و مادرم همچنان گوش به زنگ شنیدن صدای مهدی و یا خبر سلامتی مهدی .  

به آقا فیروز زنگ زدم و خواستم در تهران به خانه مان برود و تربت امام حسین (ع) را که  اربعین پارسال از کربلا آوردم  برای معطر کردن مهدی با خود بیاورد  . به نقل از مرضیه خانم ؛ پرواز مهدی با تاخیر چند ساعته ، هنگام اذان ملکوتی صبح جمعه به زمین می نشیند و فضای فرودگاه امام خمینی غرق در ماتم و عزا می شود و بغض ها می شکند . # آبجی مریم ، داداش غریب را تحویل می گیرد و تابوت را شکافته ، پیکر مطهر را به آغوش می کشد . پس از انتقال جنازه  به بهشت زهرا و کسب جواز دفن ، حوالی ظهر جمعه به سمت لیلان حرکت می کنند و پدر و مادر  همچنان بی خبرند و آبجی معصومه در تمام این مدت مراقب است و رفت و آمدها را زیر نظر دارد .

از تمام عزیزانی که به استقبال جانان رفتند تشکر می کنم : دایی عین اله با خانواده ، پسرخاله جواد با خانواده ، آقا فیروز با خانواده ، حسن ، هادی ، علی صاحبی ، اسداله ، آبجی مریم ، آقا رسول و داداش بیژن . بویژه  از  آقای # لطف اله سلیمانی که در فرودگاه امام خمینی  و آقای # رحمان محمدزاده در فرودگاه استانبول خیلی زحمت کشیده اند صمیمانه  تشکر می کنم .

 

پسندها (11)

نظرات (6)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
21 شهریور 99 0:15
ان شاءالله همیشه سالم و سلامت باشید⚘⚘
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
سپاسگزارم 
زندگی تان سرشار از عشق و شادی و شادمانی باد .
طاهرهطاهره
21 شهریور 99 4:52
چشام پراشک شدازاینطوروفات غریبانه برادرعزیزتون واین برگشتن دردناک.
یاداین آیه قرآن افتادم 
ماادری نفس بای ارض تموت،وواقعاهیچکدوم نمیدونیم که کجاقراره بمیریم.
خدابه شما پدرومادرتون صبربده وروح هردوبرادرنازنینتون قرین رحمت وآرامش باشه.
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
 مهر و محبت و نوعدوستی شما دوست گرامی قابل ستایشه .
ممنونم از دعای خیرتان و از اینکه مخصوصا
برای پدر و مادرم طلب صبر و آرامش کردید یک دنیا سپاسگزارم .
 
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
21 شهریور 99 14:39
۶ سال پیش خواهرزادم از شمال
و ۲ سال پیش مادرم از تهران برگشتند.....
برگشتنی ک هیچکس خوشحال نبود....
همه گریه میکردند و برای آخرین بار باهاشون وداع کردیم و به خاک سپردیمشون....

هر چند حال شما خیلی آشفته تر از ما حال اونروزهای ما بوده 

پدر و مادری ک چشم ب راه جگرگوشه ای دل نگرانند

چقدر سخته....

خدا به همتون صبر و آرامش عطا کنه
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
متاسف شدم 
روح خواهرزاده عزیزتان و مادر آسمانی تان شاد و قرین رحمت و آرامش باد .
ممنون از همدردی و محبت های شما .
مانا و پایدار باشید .
✿•selva•✿✿•selva•✿
22 شهریور 99 15:09
موفق باشید🙏
مامان فاطمهمامان فاطمه
23 شهریور 99 14:40
ان الله مع الصابرین🍃🥀
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون از لطف تان
سلامت باشید .
عمه فروغعمه فروغ
17 مهر 99 14:59
خدا بهتون صبر بده،روحشون شاد و در آرامش🌹
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون خداوند اموات شما را بیامرزد .