🍓 تولد یک سالگی دختر گلمون🍓
آذر خانوم کفگیرش را به ته پاییز می سابید . یک شب ماه تمام من گفت : باباااااااااااااا ! گفتم : جان بابا ! گفت : چند روز به تولد حلما مانده است . منو مکث و نگاه و فکرم : شصت وووووووووووو سه روز عزیزم .
من : تولد حلما رو دوس داری بابا ؟...؟...
ماه تمام من : خیلیـــــــــــیییـ ...
هوایی شدم و دلپَر . بیست و شش آذر به کمک باد صبا ، روزشمار تولد دختر جانم را در نوار اعلان گوشی تنظیم کردم . پدر است دیگر ... دست خودش نیست ! من و مامان و ماه تمام من ؛ 63روز برای تک پرنسسمون فاز تولد گرفتیم. هر نفس که کشیدیم یک نقشه کشیدیم . یک تولد گفتیم و هزار تولد شنیدیم . تولد بدنمان تمام شده بود و دقّ دل ماه تمام من دلیل محکمه پسند قاضی بود که یک تولد به حسین بدهکار بودیم .
یک روز مامان گفت : آقا و آناجون15بهمن به تهران می آیند اگر بشود آقاجون و آبایی هم بیایند تولد حلما قشنگ تر می شود . زنگیدیم و قول و قرار گذاشتیم و ذوقیدیم و شادمان ها شدیم .
یادمه شب ها که از سرکار می آمدم تا نیمه های شب با شوق و اشتیاق از تو نت دنبال آهنگ شاد می گشتم و بیش از 200کلیپ تولد بهمنی ، زمستانی و حلمایی را جمع کردم که از میان آنها 39 محتوا را برگزیدم . دو آهنگ فروزن و بهمنی را خیلی دوست داشتی و تا بابا به خانه می آمد و چشم های معصومت به چشمان عشق جانت دوخته می شد حس تولدت گل گلانه می کرد و مدت ها روی پاهای کوچکانه ات نای نای کنان آرام و قرارمان را می ربودی .
روزها و شب ها گذشت . مشیت خدا جاری شد و در یک بامداد غمگین ، سردار سرافراز لشگر توحید آسمانی شد . خبر سنگین بود . پاک قاطی کرم و تب تند تولدم نشست . دنیا در ماتم حاج قاسم گریست . ابرهای شوم ، آسمان ایران را فراگرفت و باران تند حوادث بارید . حس آخرالزمان بابا گل کرد . به کتاب الهی پناه بردم ساعت ها انس و استغاثه بو که خود را بازسازی کنم . در جمعه 27 دی98 ؛ مرهم های یک توفیق تکه های دل شکسته ام را به هم دوخت .
با امید به خانه آمدم و پس از خیره ها به سیمای دختر گلم و بازخوانی آموزه های دینی همان بابای تولدباز سابق شدم . وقت زیادی نداشتیم ، زمان مثل فرفره می گذشت . نوار اعلان پیغام "34 روز مانده به تولد دختر عزیزم" را نشان می داد . حیف که برنامه آقاجون و آبایی بهم خورد . بخاطر جلوگیری از تکرار تجربه مسافرت تبریز آقاجون که بدلیل جراحی اخیر در ناحیه لگن خاصره باید مدام حرکت کند و زندگی در قفس آپارتمان را برنمی تابد . خب دیگر با قسمت چه می شود کرد ...؟؟؟...!!!... پَکَریزه شدیم ا.
و دختر گلم هر روز شیرین و بانمک تر می شد . رویای تولدش چنان وجودمان را فتح کرده بود که به هیچ چیز دیگر فکر نمی کردیم . شب هاکه نه ؛ نیمه شبها آغشته به مهرهای کودکانه اش به خواب می رفتیم و روزمان با هزاران امید شروع می کردیم .
اندک پولی برای خرید یک کادوی طلا برای دختر گلمون جمع کردیم که با شتاب قیمت طلا از تصمیم خود منصرف و به امید ارزانی به بعد موکول کردیم . مامان از بازار صالح آباد یک عروسک نانو خرسی خوشگل برایت خرید که آنقدر دوستش داشتی که از صالح آباد تا خانه بغل کنان به خواب نانازی ها رفتی . بابایی هم قول بهت داد انشاألله عید جبران مآفات می کند .
گشت و گذار خانوادگی شب های زمستانه در سایتهای مختلف برای انتخاب تم تولد پرنسسی حس خوب بودن را برایمان تجویز می کرد . مامان تم ها را به دقت بررسی می کرد و نظرات و مشخصات را می خواند . ابتدا اسب پونی را از دیجیکالا انتخاب و سفارش دادیم . بعد از 3روز کالا بدستمان رسید که از 22 قلم کالا ، 9قلم کسری داشت و رنگ لوازمش نسبت به عکس های سایت کم فروغ بود ، بیدرنگ سفارش را مرجوع کردیم . بجای بادکنک فویلی 5تکه پونی هم ، اشتباها بادکنک فویلی اسب تک شاخ را فرستاده بودند که زیبا و ظریف بود و هنگام تست ، اسب مادرش بی حال بر روی زمین افتاد و از خیر مرجوع گذشتیم . خرید اینترنتی تم تولد اصلا سفارش نمی شود . از چهارراه سیروس در ابتدای کارگر جنوبی هر تم تولدی را با قیمت مناسب می شود خرید . مغازه نبشیه ، فروشنده خوش اخلاق و با انصافی است . تم دختر توت فرنگی و استندهای بادکنک را از آنجا پسند کردیم .
کیک های تولد کامران یزدی حرف ندارد خوشمزه و خوش طرح است و ریخته گری و صافکاری اش بی نظیر . نمی دانم چرا کیک دختر گلم را مثل طرح آلبوم درنیاورد البته مامان نظر دیگری دارد و از زیبایی کیک تعریف می کند و یه جورهایی حق دارد .
از داداش حسینت بگویم که در سنگ تمام گذاشتن حریف می طلبد . آن شب که بابا از جشنواره اسباب بازی کانون پرورش فکری با یک عروسک خوشگل سارا به خانه آمد و گل پسری قیمت عروسک را پرسید هرگز بابا فکر نمی کرد که مامانی چه گل پسر شایسته ای را تربیت کرده است و معلوم است اعماق و عظمت قلب ماه تمام من را هنوز درک نکرده است . نور چشم هایم همه پولهای توجیبی اش را آورد و از بابا آن عروسک خوشگل را برای کادوی تولد آبجی جانش خواستگاری کرد . بابای نازک دل با رقت به صحنه می نگریست و مامان را غرق در شعف و شور و شادی می دید .
دایی فیروز هم متولد قلب زمستان است . در روز 22بهمن57 همزمان با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران قدم بدنیا گذاشته است . راز فیروز بودن نام مبارکش هم در پیروز نهفته است . دایی فیروز ؛ همیشه برنده ، پیروز ، پیروزمند ، ظفرمند ، غالب ، فاتح و مظفر است . مانند تمام بهمنی ها حساس و استوار و ثابت قدم است . عاقل و تودار، بدون ریا و تزویر، یک انسان خوب ، دانا، خونسرد و رک گو است و روی خودش بیش از دیگران حساب میکند، مستقل، منطقی، عاشق بشریت و انسانیت است و فکر دیگران را میخواند . ثابت قدم، آرامش دوست ، کمک رسان است و آسان زندگی میکند . دایی فیروز دارای حس ششم قوی است و علاقهمند به دوستان ، آزادیخواه و بلند پرواز است . دوستی او عمیق و شکوهمند است . خوش قلب و خیرخواه و مهربان است و بهترین مشاور است و معاشرتش حرف ندارد . او یک قدرشناس قابل اعتماد است . در احترام به پدر و مادر و بزرگتر سنگ تمام می گذارد و برای همسر و یگانه فرزند عزیزش همسر و پدری نمونه و سرمشق است . خداوند حفظ و کمکشان فرماید .
کسی باشد از بخت ، فیروز و شاد که باشد همیشه دلش پر ز داد.
این ها را گفتم که دختر گلم در آینده بخواند و بداند و به اسطوره ماه تولدش افتخار کند .
در اینجا با دیگر اسطوره های بهمنی آشنا می شویم :
محمود فرشچیان ؛ مینیاتوریست - سیروس قایقران ؛ فوتبالیست - شادمهر عقیلی ؛ خواننده - علی نصیریان ؛ بازیگر - علیرضا عصار ؛ خواننده – علیرضا خمسه ؛ بازیگر – افشین قطبی ؛ مربی فوتبال – احسان حدادی ؛ پرتابگر دیسک - شهاب حسینی ؛ بازیگر – فیروز فریور لیلان ؛ حسابدار - سمیرا مخملباف ؛ کارگردان – رویا نونهالی ؛ بازیگر – بزرگ علوی ؛ نویسنده – ادیسون – گالیله – چارلز دیکنز و ....
آن شب هوای جشن تولد دختر جانمان بهاری بود که تولدی را در تولد آفرید و به افتخار چهل و یکمین زادروز دایی فیروز شادیهایمان چند برابر شد و در یک فضای ساده و شاد و صمیمی و پر از مهر و مهربانی در روز سه شنبه بیست و دوم بهمن باحضور پر از صفای آقا ، آناجون و خانواده مهربان دایی فیروز عزیز دو جشن تولد برگزار شد که استفاده از فیض حضور آقاجون و آناجون و تلاقی با تولد دایی جون کام مان را شیرین تر می کرد و بقول زندایی جان عزیزت که همیشه مجلسمان را گرم و پر از عشق و صفا می کند در کنار تولد دایی فیروز یک تولد هم برای حلما گرفتیم .
قرار عشقولانه اش شبانه بود . طلیعه ستاره های آسمان دخترم ، دل خوش کنانه بود . از ساعت 6 بعد از ظهر تا پاس هایی از شب شادمانی کردیم و ازتجربه وقت اضافه همه راضی و خوشحال بودیم .
آن شب خاطره انگیز تمام شدنی نیست و حالا حالاها در ذهن ها می ماند . کیک تولد دایی فیروز عزیز آرایش میز تولد دختر گلم را چه باشکوه کرده بود . حال خوشمان را در هم ضرب کردیم و رقص و شادی کردیم و از غصه هایمان جذر گرفتیم . امیرعلی و ماه تمام من از سورپرایز باباجونی در پوست خود نمی گنجیدند و آن لحظه شادترین لحظه زندگی من و مامان بود و حلما در لباس تولدش یک فرشته بود .