پرنسسم نه ماهگیت مبارک😍😍
الهی هزاران هزاران سپاس ؛ از چشمهایمان که بستیم و باز کردیم حلمای جنقلی مون نه ماهه شد میگویم . جالبه مگه نه ؟ ...!!! آخه نه کیلو هم وزنشه . خانم بهداشت هم از قد و وزنش راضی بود .
وووووووی سه ماه دیگر تولد عشقمونه .
حکایت اینروزهایش شنیدنی ست .
این روزها ؛ نازبانوی کوچک خانه کرشمه که آغاز میکند قصر آرزوهای بابا چه باشکوه می شود . معجزه می خواهم چکار ؛ از این سر خانه تا آن سر خانه راه می رود آن دست های ظریف کودکانه اش را که چند ثانیه رها میکند بدون کمک سر پا می ایستد و به زمین می افتد و دوباره بلند می شود و لبخند می زند دنیایم بدجور خراب می شود . مهر پرنسس رؤیاهایم چه معجزه ها که نمی کند ....!!! .
آهنگ نگاه نرمش نوید روزهای خوش را برایم از کتاب زندگی می خواند و با نسیم نفس های فرح بخش مخصوص خودش چکامه طرب را در خانه دل مادر بنا می کند . تپش قلب خانه با انگشت های باریک مرمری اش شراب عشق را هر شب در جام زرین خیالم می ریزد . دیدن که نه ، بوسیدن چشم های تماشایی اش مشق هرشب باباست .
چند روزیست ساعت شش صبح از خواب بلند می شود مامان را برای نماز و داداش حسینش را برای مدرسه بیدار می کند . فیلمیه برا خودش . آخر ماه تمام من طبق عادت از خردسالی صبحها بد بلند می شود و آنگاه که از بیدار کردن نور چشم مان ناامید می شویم حلمای داداش دوست ، دادا دادا گویان کنار تخت حسین می رود ، با چه چه مخصوص خودش صدایش می زند و با نشاندن گل لبخند بر لبهای خشکیده داداش گلش ، ماه تمام من را برای روز از نو و روزی از نو پردازشش می کند .