سال 1388 از نــگاه مامان
از بدو تولد خنده رو و پر جنب و جوش بودی .
یادش بخیرگل لبخند همیشه روی چهره ات سبز بود و برای همه بدون فرق گذاشتن لبخند می زدی وقتی اطرافیان می خواستند بغلت کنند سماجت نشون می دادی ولی در عوض با لبخندهایت راضیشون می کردی و ابراز محبتت را برایشان با لبخند و تکون تکون خوردنت نشون می دادی .
از دو ماهگی رقص موزون پاهایت شروع شد .
یادش بخیر حرکات هماهنگ پاهایت یکی از به یادماندنی ترین خاطرات دوران کودکی ات بود این کار را تا ماه ها و روزی چند ساعت چنان فرز و قشنگ انجام می دادی که تحسین و تعجب همگان را بر می انگیخت و اغلب برای جلب توجه دیگران بود اگر کسی را برای اولین مرتبه می دیدی به میزان دوست داشتنت براش پا تکون می دادی و خسته هم نمی شدی.
در سه ماهگی شروع به غلطیدن کردی .
یادش بخیر غلطیدن هایت معرکه بود در یک چشم برهم زدن از این گوشه تا آن گوشه چنان با چابکی غلط می زدی که حتی تصورش سخت بود و به همه چی دست می انداختی .
با پایان ماه ششم صاحب دو مروارید نقره ای شدی .
یادش بخیر دای دای اسلام ، زندایی فرشته ، محمد مهدی ، خاله سعیده ، فاطمه و مهدی کوچولو میهمانمون بودند و دست خاله سعیده درد نکنه برات آش دندونی خوشمزه ای پخت و باز هم یادش بخیر دسته جمعی به پابوسی حضرت شاه عبدالعظیم حسنی رفتیم و شام را در مهمانسرای حضرت میهمان اقا بودیم .
در شش ماه و هفت روزگی توانستی بدون کمک بنشینی .
البته یکجا نشستن زیاد تو کارت نبود آرام و قرار نداشتی تا اونجا که وقتی میخواستیم نشسته ازت عکس بگیریم باید کلی صبر می کردیم تا خسته بشی و اروم بنشینی و بیشتر دوست داشتی اینور و اونور بغلطی و به همه چیز چنگ بیندازی .
در ماه هشتم یواش یواش خودت را بر روی زمین جلو می کشیدی .
یادش بخیر وقتی خودت را جلو می کشیدی فقط و فقط دوست داشتی به هدف برسی .
در ماه نهم توانستی چهار دست و پا راه بروی .
چهار دست و پا راه رفتنت برای خودش فیلمی بود همچی تخته گاز می رفتی که کسی جلودارت نبود . بابایی فیلم هایش را ضبط کرده و هر وقت فیلمشو نیگا می کنیم کلی تعجب و تحسینت می کنیم .
از اواخر ماه نهم با کلمات د د ، باب با ، نن نه ، مام ما ، آل لا شیرین زبونی هایت شروع شد . و سال 88 با دنیایی از خاطرات کودکی ات اینگونه تمام شد .