حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

💗🌿🌺خاطرات مشهد 98🌺🌿💗

  باباجونیای مهربون ! چه حالی داد دست همو گرفتیمو رفتیم امام رضا(ع) . 🌺🌿💗   عجب صفایی داشت . توفیقش داستانها و نرفتنهاش حکمتها دارد . 💗🌼 پشت در ماندنش را خدا نصیب گرگ بیابان نکند آتش به جانت می زند ... 😴🔥 به سرمان زد هوایی شدیم . دعوت که شدیم یه کارخونه قند تو دلمان آب شد . 💓🌸 بار و بنه بستنمان همان و یه دفعه شروع به خواندن اذن دخولش همان ... محشر که می گویند آنجاست ... تپش قلب امان  را می برد ... 💖🌷 تا که منادی بار ورودمان داد ... آفتاب مشرق چه به گوش سنگفرشهایش خوانده بود که تا قدم گذاشتیم یادمان رفت که بودیم و چگونه آمدیم ...؟؟؟...!!! ...
6 تير 1398

💗اولین سفر مشهد عشقم حلمایی جون💗

السلام علیک یا امام الرئوف🌼🌼🌼 آقا .... آقا.... آقا.... آقا... دل همیشه غریبمان هوایتان كرده است هواى گریه پایین پایتان كرده است سلام حسین من سلام حلمایی ام .💗💗 خدا رو شکر یکبار  دیگر زیارت امام رضای رئوف و مهربان قسمتمان شد . خدای من ! پابوسی امام رضا (ع) با طعم حلمایی چقدر لذتبخش است...💟💟💟   اولین سفر مشهد فرشته کوچک آرزوهای مامان و بابا 🎆🌿🎇 ساعت 25دقیقه بامداد جمعه بیست و چهارم خرداد با قطار از تهران به شهر امام رضا حرکت کردیم.  باباجونی ها ! به یمن خوشقدمی حلماجون عزیزمون شش روز مهمان آستان مقدس سلطان خراسان هستیم .   نائب الزیاره تمام دوستان و آشنایان عزیز و گرامی هستیم .🙏🙏🙏 &n...
25 خرداد 1398

💗🌹🌸هـــــــفت ســــــــــــــال💗🌹🌸

هــــفت ســـــــــــــاااال گذشت . انگار که هفت هـــــــزار سال گذشت ... پشت سرش را حتـــــــــی نگاه هم نکرد ... وااای که چقدر شبیه خشکسالی مصر قدیم است حکایت سیزده سال زندگی مامان و بابای "مــــــــاه تـــــــــمام مـــن حــــــــسین " ... ❤❤💚 🌻🌼💗🌹🌸💕 🌼🌼🌼💖💖💖💖💜 حسین عزیزم ! در شش سال اول زندگی مشترکمان شش بار به پابوس امام رضا (ع) رفتیم و هفت سال نشد که برویم ... وقـــتی که نمی شود دیــــــگر نمی شود ... می دانی ! فراق غـم انــگیز است و اسارت می آورد و حـــرمان ؛ و کم می ماند که نابود شوی ... باید هم دوری از رحمت الهی سخت ترین عذاب جهنمیا...
16 تير 1397
1154 30 28 ادامه مطلب

آمدم ای شاه پناهم بده

«السلام ای حـــضرت ســلطان عـــشق» آمــــدم ای شـــــاه ، پـــناهم بده خـــــــط امانی ز گـــــــــناهم بده ای حـــــرمَت ملجأ در مانــــــدگان دور مــــــــــران از در و راهـــم بده ای گل بی‌خار گـــــلستان عــشق قرب مــــــــکانی چو گیاهـــــم بده لایق وصــــل تـــو که مـــن نیستم اذن به یـــک لــــحظه نـــگاهم بده ای که حریمت به مــثَل کهرباست شوق و ســــبک‌خیزی کاهــم بده تا که ز عـــشق تو گدازم چو شمع گرمی جان‌ســـــوز به آهــــــم بده لشگر شیطان به کمین من است بی‌کـسم ای شـــــاه پــناهم بده از صف مـــــژگان نـگهی کن به من با نــــــــظری،...
28 خرداد 1397
1612 31 24 ادامه مطلب

دفـــتر خاطـرات سال ســوم حسین

 شـکر در کام من شیـرین تر از خواب سـحر گردد جــگرها خون شـود تا یک پــسر  مــــثل پدر گردد پدر در کودکی گیرد به ذوق خویش دست پسر را به امّــــیدی که در پیــــری پسر دست پدر گیـــرد          سال سوم زندگی ات با سومین سفرت به امام رضا(ع) کلید خورد سفر اول تو دل مامان شش ماهه مسافر بودی سفر دوم در روز تولد آقای خوبیها  "امام رضا (ع)" پیشش بودی امّا سفر سوم از چرخش این چرخ فلک ، سفرت باز هم جشن تولد داشت و تولدت رنگ و بوی امام رضایی داشت اینبار روزشمار سرنوشتمون پابوسی آقای مهربون را نشون می داد باز هم دعوتنامه بنام های حسین و مامان و بابا...
5 مرداد 1392

یه روز قـشنگ

دوشنبه نوزدهم اسفند ماه 87 یه روز به یاد موندنی بود شش ماهه مسافر بودی امام رضا(ع) طلبمون کرده بود با دایی فیروز و زندایی که تازه باهم عقد کرده بودند همراه بودیم سوت قطار دلیجان ساعت 15:40 تهران – مشهد به صدا درآمد .   پرنده آهنی سینه صحرا را هی   می شکافت . مامانی برا شام قورمه سبزی خوشملی پخته بود اون سفر زیارتی واقعاً خاطره انگیز بود و خیلی خوش گذشت . یادش بخیر ملاقات با نقاره زن پیر مولا -  فوّاره نوشابه گازدار - گوانتانامو - آستین زردچوبه ای بابا - رژیم زندایی – بیمارستان حضرت - غذای بانمک - زمین خوردن پیرمرد در پله برقی - گیرهای سه پیچه مأمور کنترل بلیط و... بعد از ...
1 مرداد 1392
1