💗🌿🌺خاطرات مشهد 98🌺🌿💗
باباجونیای مهربون ! چه حالی داد دست همو گرفتیمو رفتیم امام رضا(ع) . 🌺🌿💗 عجب صفایی داشت . توفیقش داستانها و نرفتنهاش حکمتها دارد . 💗🌼 پشت در ماندنش را خدا نصیب گرگ بیابان نکند آتش به جانت می زند ... 😴🔥 به سرمان زد هوایی شدیم . دعوت که شدیم یه کارخونه قند تو دلمان آب شد . 💓🌸 بار و بنه بستنمان همان و یه دفعه شروع به خواندن اذن دخولش همان ... محشر که می گویند آنجاست ... تپش قلب امان را می برد ... 💖🌷 تا که منادی بار ورودمان داد ... آفتاب مشرق چه به گوش سنگفرشهایش خوانده بود که تا قدم گذاشتیم یادمان رفت که بودیم و چگونه آمدیم ...؟؟؟...!!! ...