آغاز سال 1394مبارك
آغاز سال 1394 هجری شمسی مبارک باد .
حسین جان ماه تمام من !
یک سال از بهترین روزهای عمر همه مان گذشت .
بدرود ای سال زیبای 93 .
"بدرود ای خاطرات شیرین ، زيبا و به یاد ماندنی ..."
یادت بخیر سال 93.
چقدر مهربان بودی و نوازشگر و چقدر هم عجله داشتی ...!!!...؟؟؟...
حسين جان عزیز دل مامان و بابا !
تا چشم باز کنی امسال هم می گذرد .
اما ولي مهربانی هایت می ماند .
با کوله باری از خاطره های قشنگ و دوست داشتنی .
هر تپش قلب مهربانت آهنگی جدید از شور زندگی برایمان می نوازد .
راستی تو چقدر خوبی ... ؟؟؟ ... !!! ...
نه ... تو خوبترینی عزیزم ...
اما تو دیگر بزرگ شدی .
مرد شدی قد کشیدی . تکیه گاه آرزوهایمان شدی .
بدون تو ديگر نفس کشیدن دشوار است .
پس ای شور و حال هستی مان خوب یادت باشد :
خیلی خیلی دوستت داریم ...
حیفم آمد عزیزم این جمله قشنگ را در اول این پست برایت نگویم :
میان آرزوهایت و معجزه خداوند دیواری است به نام "اعتماد"
اگر می خواهی به آرزوهایت برسی به خداوند اعتماد کن ...
روز بیست و سوم اسفند 93 به میمنت خجسته روزهای آغازین سال جدید و بدرقه سال 93 و به شکرانه حفظ آیت الکرسی ، جشن آیت الکرسی و نوروز در مدرسه تان برگزار شد .
خیلی برایتان خوش گذشته بود . کادوی جشن تان هم یه ماشین خوشگل بود . حسابی هم تو حیاط مدرسه ترقه بازی کردین و خاطره خوبی واست بود ...
بیست و پنجم اسفند برای گذراندن تعطیلات نوروزی به آذربایجان زادگاه مامان و بابا سفر کردیم .
شب چهارشنبه سوری در تبریز میهمان عمه مریم اینا بودیم .
آن روز هم کلی خاطره بود و شادی های تان با ریحانه جون پایانی نداشت .
باهم بودنتان یک طرف ، شاد بودن و شادی های تان یک طرف ، وصف ناپذیر بود .
آن شب دل رفتن به خونه نداشتین .
دوست داشتین با ریحانه جون تا صبح کنار خیابان بازی و شادی و آتش بازی کنید .
البته بزرگترها دست کوچکتر ها رو از پشت بسته بودند .
عمو رسول دوست داشت تا صبح صفای کودکانه تان را چند برابر کند .
واپسین روزهای سال 93 عموی گرامی و عزیز بابا ، عمو قهرمان به دیدار خداوند شتافت .
تقدير فرا رسيده بود...
عمرشان به دنیا نبود و متأسفانه به سال 94 قد نداد .
بی تاب حضور بودند و البته سرمست باده عمر .
ساعت 12 ظهر روز چهارشنبه بیست و هفتم اسفند 93 پس از 76 سال و اندی زندگی مبارک از جمع مان رفتند .
ولی یاد و خاطره ایشان همواره در بین مان زنده است .
روحش شاد و یادش گرامی باد ...
مراسم عروسی عمو خیرا.. طبق برنامه ریزی قرار بود در هفتم فروردین 94 پس از ایام فاطمیه برگزار شود .
به حرمت سوگواری عموجان به تعویق افتاد .
البته جهیزیه قبلا آورده شده بود .
عمو خیرا.. و زن عمو مهناز به تقدیر و مصلحت الهی سر تعظیم فرود آوردند .
انشاأ.. خداوند درهای خوشبختی و خیر و برکت را بروی زندگی شان باز نماید .
ایام عید امسال عطر و بوی فاطمی گرفته بود .
عطر گل یاس همه جا پیچیده بود رنگ و بوی مظلومیت مادرشهیده مان حضرت فاطمه زهرا (س) در کوچه پس کوچه های شهر به مشام می رسید .
مادر ، محبوب ترین کلمه عید امسال بود .
مراسم بزرگداشت ایام فاطمیه با شکوه و عظمتی خاص در مهدیه شهرمان لیلان برگزار شد .
جوانان پرشور و سینه سوخته هیأت خاتم الأنبیاء لیلان مثل همیشه با صفا و صمیمیت منحصر بفردشان شمع مجلس عزای بی بی دو عالم را روشن کرده بودند .
خداوند عاقبت بخیری تک تک شان را به حق مادر پهلو شکسته مان امضاء نماید . الهی آمین ...
البته شرمنده گل پسر عزیزمان شدیم که خیلی التماس و خواهش کردی برای مراسم ببریمت ولی بخاطر سردی و برودت هوا مامان و بابا رضایت ندادند .
به یقین سال 94 به لطف و عنایت ویژه حضرت فاطمه زهرا (س) سالی پر خیر و برکت برای همه شیعیان خواهد بود . انشاأ... .
آسياب شعر شهريار چرخيد ...(حيدربابا روزگارين دگيرماني فيرلانير...)
چرخيد و باز هم چرخيد ...
روزها گذشت ...
سال 94 سرآغاز سفر و تحول و ورود به دنیایي جدید برای حسین و مامان و باباش با بشارت یک زندگی سرشار از امــــــــــید و ایمان به خدای لم یزلی از راه رسید .
بابایی یاد گرفت خودش باشد و فقط و فقط به خدای خویش امید و دل ببندد .
مامان همچنان با بصیرت مخصوص ، فوت و فن های مفید زندگی کردن را به شاگردان خویش مو به مو میاموزد .
حسین ماه تمام من با نور خیره کننده اش تاریکی های دنیای مامان و بابا را در می نوردد .
تعطیلات نوروز با برنامه ریزی دقیق و تدارک مفصل دایی جونی هایت یه سفر توپ هم داشتیم .
روز يكشنبه نهم فروردين 1394
مقصدمان روستای تاریخی کندوان بود .
این روستای توریستی یکی از سه روستای صخره ای جهان و معروفترین آنها است که در حدود 45 کیلومتری شهر تبریز پس از آذرشهر ، خسروشاه و اسکو واقع شده و در آثار ملی ثبت گردیده است.
خانه های این روستا به شکل کله قندی بوده و در دل کوه بصورت کندو ساخته شده و کندوان جمع کندو می باشد .
آب این روستا گوارا و از لحاظ معدنی بسیار غنی می باشد .
مردم این روستا مهربان ، ساده ، صمیمی و مهمان نواز هستند .
در خانه هایشان بروی همه باز است .
مسافران هیجان زده را روی تخم چشم هایشان جای می دهند .
نه پولی می گیرند و نه التماس خرید می کنند .
آنروز برایتان و برایمان خیلی خوش گذشت .
خانواده های دایی فیروز ، دایی اسلام ، آناجون ، خانواده های محترم سه باجناق دایی فیروز (آقا جلیل ، آقا محمد و حسن آقا ) هم بودند .
بزرگترها حجت موجه این سفر بودند . پدر و مادر عزیز زندایی مرضیه سفرمان را باصفا تر کرده بودند .
کوچولوها شاد شاد بودند. بازی ، شادی و تماشا سردی هوا را به فراموشی سپرده بود .امیرعلی ، محمد مهدی ، محمد یاسین ، محمد طاها ، ندا ، فاطمه همه بودند . حسین ماه تمام من لذت می برد .
آقا رضای گل هم بود .
آقا رضا پسر خاله امیرعلی جون با وجود کمی سن و سال خیلی با ادب و با معرفت بوده و طبق شنیده ها خیلی هم با غیرت و باجنم هستند .
خداوند وارث نیکویی برای پدر و مادرشان بگرداند انشاأ... .
ایشان هنر خاصی در عکس گرفتن هم دارند و عکس های زیبا و یادگاری از این سفر برايمان گرفتند . دستشان درد نکند ...
همچنانکه گفتم بار این سفر بر دوش خانواده های محترم دایی فیروز ، دایی اسلام و آناجون بود و ماماني .
آن ها برای تهیه مقدمات سفر شب قبل را بیدار باش بودند .
البته از حق اگر نگذریم زندایی مرضیه آن روز خیلی زحمت کشید .
آنها در زحمت کشیدن و ما هم در رحمت دیدن سنگ تمام گذاشتیم .
گشت و گذار در داخل روستا جذاب ترین بخش خاطرات این سفر بود .
بعد از صرف ناهار همگی به داخل روستا رفتیم . دیدنی بود و در خاطر ماندنی .
صفای اهالی روستا ملکه ذهنمان شد و مدام از رفتار و برخوردهای شان تعریف و تمجيد می کردیم .
از داخل خانه هایشان دیدن کردیم .
سقف و دیوار خانه ها تشكيل شده از صخره های کوهی است كه در دل کوه کنده شده و هنوز هم در داخل آن زندگی می کنند .
جای امیرعلی خالی بود حسابی خسته بود داخل ماشین خوابید و نیامد .
در مسیر برگشت هم با دایی اسلام اینا باهم بودیم .
کلی گفتیم و خندیدم و از سوتی های قدیم و جدید و از هر باب سخنی راندیم .
در بیشتر اوقات مسیر برگشت ، ماه تمام من با وقار و عظمت همیشگی در بغل بابا به خواب ناز و سنگین رفته بود .
سیزده بدر امسالمان تحت تأثیر فوت عموی بابا متفاوت تر از سال های قبل بود.
بخاطر عدم تمایل به همراهی آغاجون و آبایی و حرمت بزرگترها و رعایت حال آنها سیزده را در خانه بدر کردیم .
البته مراسم کباب پزان با شکوهی خاص در منزل ویلایی عمه معصومه اینا برگزار شد .
پس از پخت و پز ، دسته جمعی در خانه پدری بابایی برای صرف ناهار دور بزرگترها جمع شدیم .
دامان طبیعت چشم براهمان ماند...
عزیزم روز تولد یگانه دختر پیامبر اکرم (ص) حضرت فاطمه زهرا(س) بنام نامی روز مادر نامگذاری شده است .
روز مادر روز مهر ، محبت ، ایثار ، گذشت ، بی خوابی ، ايمان ، عشق و انتظار است .
نور ديده ام ! به جرأت می گویم نقش بابایی در تربیت تو صفر بوده است .
متأسفانه من هیچ کار مفیدی نتوانستم برای تو انجام دهم .
تمام زحمت های پرورش فکری ، رشد جسمی و اجتماعی تو بر گردن محبوبترین موجود زندگی مان "مادر عزیزت" می باشد .
قدر مادر عزيزت را بدان فرزندم ...
بمناسبت روز مادر و روز زن قسمتی از دیکلمه "زن و مرد" نوشته مرحوم دکتر علی شریعتی را گلچین کرده و به يادگار برايت می نویسم ...
زن و مرد ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ...
او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد...
او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...؟
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد ... دكتر علي شريعتي
پس الحق والانصاف باید هم بهشت زیر پای مادران باشد ...
بعد از ظهر روز پنجشنبه بیستم فروردین 94 از طرف مهد کودک ترنم (مهد کودک امیرعلی جون) برای بزرگداشت روز مادر در میدان صلح پارک شهر جشن باشکوهی برگزار گردید .
به دعوت امیرعلی و به اتفاق خانواده دایی فیروز ما هم به جشن رفتیم و خیلی هم خوش گذشت ...
عكس هاي جشن نوروز - مدرسه عمار ياسر بيست و سوم اسفند 93
گلچين عكس هاي روستاي تاريخي كندوان -نهم فروردين94
عكس هاي سيزده فروردين 94
عكس هاي جشن روز مادر - پارك شهر بيستم فروردين94