ویژه محرم 93
ایام شهادت مظلومانه سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدا.. الحسین (ع) و هفتاد و دو تن از یاران باوفای ایشان تسلیت باد .
حسینه یئرلر آغلار گؤیله ر آغلار
بتول و مصطفی پیغمبر آغلار
حسینون نوحه سین دلریش یازاندا
موسلمان سهلدیر که کافر آغلار
کور اولموش گؤزله رین قان دوتدو شومرون
کی گؤرسون اؤز الینده خنجر آغلار
حسینون کؤینه گی زهرا الینده
چکر قئیحا قیامت ، محشر آغلار
آتاندا حرمله ، اوخ کربلاده
گؤرئیدین دوشمن آغلار ، لشگر آغلار
قوجاغیندا ، گؤرئیدین ام لیلا
آلیب نعش علی اکبر آغلار
رباب ، نیسگیل دؤشونده سود گؤره نده
علی اصغری یاد ائیله ر آغلار
باشیندا کاکل اکبر هواسی
یئل آغلار ، سنبل آغلار ، عنبر آغلار
یازاندا آل طاها نوحه سین من
قلم گؤردوم سیزیلدار ، دفتر آغلار
علی ، شق القمر ، محراب تیلیت قان
قولاق وئر ، مسجید اوخشار منبر آغلار
علیده ن شهریار ، سن بیر اشاره
قوجاقلار قبری ، مالک اشتر آغلار
استاد شهریار
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانش آمــــــــوزان عالم را چنین دانا کند
ابــــــــــتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
فرزند عزیزم حسین ای ماه تمام من !
امام حسین (ع) شجاع ترین ابرمرد تاریخ بود با شجاعت در برابر ظلم سینه سپر کرد و تا آخرین قطره خون ، خود و فرزندان و یاران باوفایش را در پای هدفی الهی فدا کرد .
او حسین بود شیر مرد .
فرزند علی ، فرزند حیدر کرار ، شیر خدا .
او تمامی خانواده اش را فدای اسلام و دین و خدا کرد .
او ظهر عاشورا زیر پرواز خشمگین نیزه ها نماز بر پا کرد .
او فریاد هل من ناصر ینصرنی را با صدایی رسا و بلند فریاد زد تا به گوش جهانیان و آیندگان برسد .
حجاب و عفت در کربلا
بعد از ظهر عاشورا وقتى خیمه هاى حضرت اباعبدالله الحسین ( علیه السلام ) را آتش زدند و به فرمان حضرت سجاد( علیه السلام ) همه فرار کردند.
دختر بچه دلسوخته ای از فرزندان امام حسین ( علیه السلام ) مى گوید: من فرار مى کردم ، عربى ، مرا دنبال کرد و با نیزه به پشت من زد که بزمین افتادم ، آنگاه چنان گوشواره مرا کشیده ، که گوشم را درید و من بیهوش شدم ، وقتى بهوش آمدم دیدم عمه ام زینب سر مرا بدامن گرفته نوازش مى کند.
این دختر دلسوخته اى که آشیانه اش ویران شده ، به آتش کشیده شده ، پدرش و برادرانش شهید شدند، لب تشنه است ، سه روز است آب برویش بسته است ، وقتى به هوش آمد، نگفت : عمه تشنه ام ! نگفت : عمه گوشم مجروح است ! نگفت : عمه مرا تازیانه زدند! نگفت : پدرم کو! برادرم کو!...
فقط وقتى متوجه شد چادر بسر ندارد با گریه التماس کرد! عمه جان چادر ندارم !! آیا چادرى ندارى که خود را با آن بپوشانم ؟
حضرت زینب (س) گریه کرد و فرمود :
دخترم چیزى براى ما باقى نگذاشته اند . ( به نقل ازکتاب گوهر صدف ص 58)