مسافرت شمال 93
تیک تاک تیک تاک تیک تاک . لحظه قرار نزدیک تر می شد خورشید پنجم خرداد 93 بای بای می کرد . روز تولد بابایی بود . دل تو دلمون نبود . از چند روز پیش با مدیریت و برنامه ریزی دقیق زندایی مقدمات سفر را آماده می کردیم . بار و بندیل رو بستیم . باربند بیچاره التماس می کرد جا برای سوزن انداختن نداشت . طنین بانگ مغرب مشایعتمان می کرد کاروان شادی هلهله کنان به راه افتاد .
از خودمان سفر کردیم بدنبال لختی آرامش . مقصدمان شیرگاه شمال بود . در معیت خانواده دایی فیروز عزیز و مهربان . دایی فیروز یک فرشته نیست ولی فرشتگان به گرد پایش هم نمی رسند سرشار از عشق و محبت است عشقی فراتر از انسان و فروتر از خداوند . کلامش دلنشین ، معرفتش ستودنی و حضورش فیض بردنیست مسافرت در کنار ایشان و خانواده محترمشان تمرین صفا و صمیمیت است .قلب پاک و مهربان امیرعلی قالب مهر و محبت الهیست. این کوچولو آنقدر دوست داشتنی است که فکرش را هم نمی توانی بکنی . البته مامان و بابای مهربونش ، مربیان این بزرگمرد کوچک در تربیتش بسیار تلاش کرده اند . و حسین ماه تمام من درتمام مدت در آغوش گرم بابایی رؤیاهایش را تماشا می کرد . او دیوانه سفر و مسافرت است وعاشق همبازیگیری با امیرعلی . تمام ذکر و فکرش پیش امیرعلیست . و همه اینهایی که گفتم به اضافه بگو و بخند و گل گفتن و گل شنیدن چاشنی این سفر بود . مامان و بابای حسین خوشحالتر از همیشه بودند وآزاد و سبکبال .
لحظات به سرعت می گذشت بسیار خاطره انگیز و شیرین. از بومهن و رودهن و فیروزکوه گذشتیم . یادش بخیر نماز مغرب و عشاء را کنار جاده در دقیقه نود خواندیم . شب به نیمه نزدیک می شد . حوالی یک و نیم بامداد سه شنبه ششم خرداد مصادف با بیست و هفتم ماه رجب روز بعثت پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به شیرگاه رسیدیم . جهت اقامتمون ویلای شرکت را رزرو کرده بودیم . از نگهبان محترم کارخانه کلید ویلا را گرفتیم . هوا بسیار عالی و لطیف بود . رفتیم داخل ویلا . قشنگ و جادار ، چهار سوئیت داشت که بمدت چهار شب در اختیارمان بود همه چیز مرتب و عالی بود . کوچولوی افسانه ای در خواب ناز بود . حسین ماه تمام من در تمام طول شب می در خشید . تا نزدیکی های ساعت چهارصبح دور خودمون می پلکیدیم . آرام گرفتیم تازه چشم بر هم گذاشتیم طنین الله اکبر اذان صبح بهمون خوش آمد گفت از فرط خوشحالی از اینکه نماز صبحمان قضا نمی شود در پوست خود نمی گنجیدیم . بعد از ادای فریضه به خواب رفتیم .حول و حوش ساعت 9 صبح ، لحن دلنشین باباااااا باباااااااای امیرعلی نازنین بیدارمان کرد . مامان امیر علی شرمندمون نموده و صبحانه را آماده کرده بود . زدیم تو رگ جای شما خالی.
خیلی مجهز و فول امکانات رفته بودیم وفور نعمت بود همه چیز از میوه و تنقلات و تمام ملزومات سفر فراهم بود . حسین و امیرعلی در حیاط بزرگ ویلا حسابی بازی کردند .
برنامه های سفر را از قبل چیده بودیم روز اول قرارمون دریا بود . قبل از ظهربه سوی ساحل راه افتادیم . با گذر از جنگل های زیبا و سرسبز شیرگاه از مسیر بابل و آمل رفتیم . پرسان پرسان ساحل چپک رود را پیدا کردیم . دل به دریا زدیم و لذت یک بعد از ظهر بسیار خوش آب و هوای چپک رودی را چشیدیم . یک بعد از ظهر کامل در آب بودیم دمای آب خیلی مناسب شنا بود . ساحل تر و تمیز ، فوق العاده از نظر بهداشتی و پاکیزگی عالی بود . حسین جون و امیرعلی هم به دریا زدند و کلی کنار ساحل بازی مازی کردند . نزدیک غروب آلاچیق کنار ساحل اجاره ، شام و ناهاررو یکی کردیم دست پخت خوشمزه زندایی و سیب زمینی های کبابی کنار دریا واقعا چسبید . نزدیک ساعت 2 شب برگشتیم شیرگاه .
امکانات بهداشتی و رفاهی ویلا رضایت بخش بود سرمست نسیم خنک شب های شیرگاه بودیم .
آهنگ دلنشین بابااااای بابااااااای امیرعلی نویدبخش صبحانه ای گرم با معجونی از کاسنی بَزَرَک بود زندایی سحرخیز سنگ تمام شرمندگی را گذاشته بود .ضلع جنوب غربی حیاط بزرگ ویلا پاتوق صبحانه خوردنمان بود . بعد از صرف صبحانه کارها تقسیم شد مدیریت بی نظیر و فوق العاده بود . افتخار پخت ناهار نصیب بابایی شد شست و شوی ظروف شب قبل و لباس های دریا سهم مامان و زندایی شد و دایی فیروز مسئول مراقبت از بچه ها شد .
بهشت گمشده واقع در 10 کیلومتری جاده فرعی شیرگاه – قائم شهر برنامه امروزمان بود . باور کنید رمز بیراهه رفتن دیروزمان ، راحت پیدا کردن بهشت گمشده بود.
از زیبایی های بهشت گمشده هر چقدر بگویم باز هم کم است . از سد سنبل رودش گرفته تا جنگل های سرسبزش ، از خزه های قشنگ نهر آبش تا تاب بلند قامتش ، از اتراق شبانگاهی بر فراز آلاچیق ساحلی اش از لحظات پر هیجان دنبال کردن مارماهی هنگام قایق سواری ، از سرخی رنگ پیراهن سفید و آغشته به بستنی دایی فیروز ، از حیوانات عجیب و غریبش ، از دسته گل آب دادن بابایی هنگام خالی کردن فلاکس چایی و بالاخره شب نشینی و کاشته شدنمان در آلاچیق ویلا توسط زندایی همه و همه تکرار صفا بود آن شب خیلی خیلی خیلی برایمان خوش گذشت .
علاوه بر سوتی های پی در پی بابایی طبع شیرین سخنان ماه تمام من در طول این سفر چاشنی شوخی هایمان بود . وقتی ازت پرسیدیم حسین جان کجا اومدیم گفتی اومدیم تو شمال . و بدینگونه "تو شمال" تکه کلاممان شد و دایی فیروز تیزبین دو مروارید گرانبها از بحر کلامت کشف کرد "آخ منیم چوخ خوشوم گلیر" ها بئله "دوزَم میرم" . شوخ طبعی ها و مزه پراکنی های زندایی تمامی نداشت . و به قول خودشان اگر ایشان هم مثل بقیه مؤدب و ساکت بودند معلوم نبود این سفر چی از آب در می آمد .
امیرعلی با دنیایی ازمهر و محبت از ته دل با تمام وجود بابا صدایم می کرد تصور کنید همو که نفوذ کلامش و عمق نگاهش هر صاحبدلی را صد دله دیوانه می کند آنقدر باهات راحت باشد که بابا صدایت کند چقدر ارزشمند است ...؟؟؟ ...! ... بیخود نگفته اند از محبت خارها گل می شود .
صبحانه نخوردن هایت بر زندایی و دایی فیروز همچنان گران میامد و توصیه های همیشگی شان در خصوص عادت دادنت به صبحانه خوردن بسیار ارزشمند بود هرچند مثل همیشه تمام کاسه کوزه ها سر مامانی مهربان شکست از این بابت از مامانی پوزش می طلبم .مامان حسین جون تو را خدا منو ببخش . آن طرف صبحانه خوردن های امیرعلی دیدن داشت شنیدن کی بود مانند دیدن . ماشاأ.. مثل یه آدم بزرگ سر سفره صبحانه می نشست .
خورشید روز سوم داغ تر می نمود و حرارت نمناکش شوق سفر را دوچندان می کرد عشق سوار شدن تله کابین نمک آبرود زودتر از هر روز بیدارمان کرده بود . بعد از صرف صبحانه ای شاهانه بلافاصله بعد ازادای فریضه ظهر راه افتادیم از قائم شهر ، بابل ، آمل ، محمودآباد ، نور ، نوشهر و چالوس گذشتیم بلال سر راهی هر چند آخرین پرده نمایش سوتی های بابا نبود ولی حسابی چسبید و به آن سوتی می ارزید . از مقابل جنگل های سی سنگان گذشتیم رستوران لب دریای تفریحگاه ساحلی سیترا خستگی از تنمان درآورد .باز هم به یمن خوشقدمی های امیرعلی یک ناهار درست و حسابی و چرب و نرم میهمان دایی فیروز بودیم رستوران سیترا بدلیل داخل آب بودنش دارای موقعیتی بی نظیر و استثنائی است .ناهارش خوردنی و قلیانش کشیدنی بود . نگو دهنم آب افتاد ...
جذبه توریستی نمک آبرود هر لحظه به سوی خودش می کشیدمان . مناظر زیبایش هنگام غروب دیدن داشت . جذابیت فوق العاده ، معماری بکرو برند توریستی اش های کلاس است . زندایی آرزو بدل نماند سوار تله کابین شدیم . زیبایی های نمک آبرود از اون بالا بهتر دیده می شد . ید قدرت الهی هنرآفرینش را به رخ می کشید . بالای بلندترین قله اش گشتنی بود . انصافا زیبا ساخته اندش . دستشون درد نکنه . یک ساعت وقت داشتیم تا خوب بگردیم و ما هم که ماشالا از یک ثانیه اش هم نگذشتیم بر خلاف مسیر رفت ، مسیر برگشت تله کابین شلوغ بود .
آهنگ های گوشی بابایی تو دل امیرعلی مزه کرده بود و دم به دم می گفت نای نای . تا یادم نرفته بگویم از قاف دایی فیروز که بدلیل فراموشی ضبط آهنگ روی فلش ، زندایی تند تند حالشو می گرفت و تا می گفت فیرووووووووووز حال دایی فیروز سر جا میومد . ساعت سه بامداد به شیرگاه برگشتیم .
دل شیر می خواست آن وقت شب در شیرگاه بنشیند و بساط جوجه کباب جشن تولد ماه تمام من را آماده کند دایی فیروز و زندایی رخصت طلبیدند مامان گلت نشست و چون سنگ صبور همراهی ام کرد ساعت پنج و نیم صبح چشم های بابایی نای ایستادن نداشت زنگ گوشی را روی هشت صبح کوک کردم . نمی دانم شاید خستگی و کم خوابی دلیل از کوره در رفتن آن روز بابایی بود .
خورشید صبح جمعه نهم خرداد 93 یک روز مانده به پنجمین سالروز تولد یگانه فرزند عزیزم بالا آمده بود مامانی و زندایی درآلاچیق ویلا مقدمات صبحانه را چیده بودند شور و حال عجیبی داشتیم تولد تولد تولدت مبارک از دهنمون نمی افتاد حسین دیگر ماه تمام من نبود یک حسین بود و همه محو تماشای حسین . حسین حسین همه بود . دایی فیروز ، زندایی ، امیرعلی جون و مامانی بال پرواز می خواستند ... .
جشن تولدت به تعبیر دایی فیروز این بار هم متفاوت و بسیار باشکوه برگزار شد . خداوند را به خاطر رحمتهای بی منتهایش در حق مان سپاس می گوییم .
ساعت هفت بعد از ظهر جمعه ، شیرگاه را بعد از چهار شبانه روز اقامت ترک کردیم . دایی فیروز در تمام طول سفر سرشار از انرژی و بدون کمک رانندگی می کرد خسته نباشی دایی فیروز .
همسفران گرامی ! سیر تا پیاز این سفر را نوشتم تا بماند یادگار . می دانم بی پرده و بی پیرایه سخن گفتم مرا به بزرگواری خودتان ببخشید . احساس درونم را نتوانستم پنهان کنم . کم و زیاد و عیب و ایرادش را نقد کنید .
عکس ها بدون شرح می باشند .