حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

مسافرت شمال 93

1393/3/24 10:6
2,624 بازدید
اشتراک گذاری

     تیک تاک تیک تاک تیک تاک . لحظه قرار نزدیک تر می شد خورشید پنجم خرداد 93 بای بای می کرد . روز تولد بابایی بود . دل تو دلمون نبود . از چند روز پیش با مدیریت و برنامه ریزی دقیق  زندایی مقدمات سفر را آماده می کردیم . بار و بندیل رو بستیم . باربند بیچاره التماس می کرد جا برای سوزن انداختن نداشت . طنین بانگ مغرب مشایعتمان می کرد کاروان شادی هلهله کنان به راه افتاد .

 های gif طنز 18های gif طنز 18های gif طنز 18

از خودمان سفر کردیم بدنبال لختی آرامش . مقصدمان شیرگاه شمال بود . در معیت خانواده دایی فیروز عزیز و مهربان . دایی فیروز یک فرشته نیست ولی فرشتگان به گرد پایش هم نمی رسند سرشار از عشق و محبت است عشقی فراتر از انسان و فروتر از خداوند . کلامش دلنشین ، معرفتش ستودنی و حضورش فیض بردنیست مسافرت در کنار ایشان  و خانواده محترمشان تمرین صفا و صمیمیت است .قلب پاک و مهربان امیرعلی قالب مهر و محبت الهیست. این کوچولو آنقدر دوست داشتنی است که فکرش را هم نمی توانی بکنی . البته مامان و بابای مهربونش ، مربیان این بزرگمرد کوچک در تربیتش بسیار تلاش کرده اند . و حسین ماه تمام من درتمام مدت در آغوش گرم بابایی رؤیاهایش را تماشا می کرد . او دیوانه سفر و مسافرت است وعاشق همبازیگیری با امیرعلی . تمام ذکر و فکرش پیش امیرعلیست . و همه اینهایی که گفتم به اضافه بگو و بخند و گل گفتن و گل شنیدن چاشنی این سفر بود . مامان و بابای حسین خوشحالتر از همیشه بودند وآزاد و سبکبال .

Andere linien

 

لحظات به سرعت می گذشت بسیار خاطره انگیز و شیرین. از بومهن و رودهن و فیروزکوه گذشتیم . یادش بخیر نماز مغرب و عشاء را کنار جاده در دقیقه نود خواندیم .  شب به نیمه نزدیک می شد . حوالی یک و نیم بامداد سه شنبه ششم خرداد مصادف با بیست و هفتم ماه رجب روز بعثت پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به شیرگاه رسیدیم . جهت اقامتمون ویلای شرکت را رزرو کرده بودیم . از نگهبان محترم کارخانه کلید ویلا را گرفتیم . هوا بسیار عالی و لطیف بود . رفتیم داخل ویلا . قشنگ و جادار ، چهار سوئیت داشت که بمدت چهار شب در اختیارمان بود همه چیز مرتب و عالی بود . کوچولوی افسانه ای در خواب ناز بود . حسین ماه تمام من در تمام طول شب می در خشید . تا نزدیکی های ساعت چهارصبح دور خودمون می پلکیدیم . آرام گرفتیم تازه چشم بر هم گذاشتیم طنین الله اکبر اذان صبح بهمون خوش آمد گفت از فرط خوشحالی از اینکه نماز صبحمان قضا نمی شود در پوست خود نمی گنجیدیم . بعد از ادای فریضه به خواب رفتیم .حول و حوش ساعت 9 صبح ، لحن دلنشین باباااااا باباااااااای امیرعلی نازنین بیدارمان کرد . مامان امیر علی شرمندمون نموده و صبحانه را آماده کرده بود . زدیم تو رگ جای شما خالی.

 

 good-morning-desi-glitters-28

خیلی مجهز و فول امکانات رفته بودیم وفور نعمت بود همه چیز از میوه و تنقلات و تمام ملزومات سفر فراهم بود . حسین و امیرعلی در حیاط بزرگ ویلا حسابی بازی کردند .

 

برنامه های سفر را از قبل چیده بودیم روز اول قرارمون دریا بود . قبل از ظهربه سوی ساحل راه افتادیم . با گذر از جنگل های زیبا و سرسبز شیرگاه از مسیر بابل و آمل رفتیم . پرسان پرسان ساحل چپک رود را پیدا کردیم . دل به دریا زدیم و لذت یک بعد از ظهر بسیار خوش آب و هوای چپک رودی را چشیدیم . یک بعد از ظهر کامل در آب بودیم دمای آب خیلی مناسب شنا بود . ساحل تر و تمیز ، فوق العاده از نظر بهداشتی و پاکیزگی عالی بود . حسین جون و امیرعلی هم به دریا زدند و کلی کنار ساحل بازی مازی کردند . نزدیک غروب  آلاچیق کنار ساحل اجاره ، شام و ناهاررو یکی کردیم دست پخت خوشمزه زندایی و سیب زمینی های کبابی کنار دریا واقعا چسبید . نزدیک ساعت 2 شب برگشتیم شیرگاه .

 

امکانات بهداشتی و رفاهی ویلا رضایت بخش بود سرمست نسیم خنک شب های شیرگاه بودیم .

آهنگ دلنشین بابااااای بابااااااای امیرعلی نویدبخش صبحانه ای گرم با معجونی از کاسنی بَزَرَک بود زندایی سحرخیز سنگ تمام شرمندگی را گذاشته بود .ضلع جنوب غربی حیاط بزرگ ویلا پاتوق  صبحانه خوردنمان بود . بعد از صرف صبحانه کارها تقسیم شد مدیریت بی نظیر و فوق العاده بود . افتخار پخت ناهار نصیب بابایی شد شست و شوی ظروف شب قبل و لباس های دریا سهم مامان و زندایی شد و دایی فیروز مسئول مراقبت از بچه ها شد .

 

Cute Good Morning Picture

 بهشت گمشده واقع در 10 کیلومتری جاده فرعی شیرگاه – قائم شهر برنامه امروزمان بود . باور کنید رمز بیراهه رفتن دیروزمان ، راحت پیدا کردن بهشت گمشده بود.

از زیبایی های بهشت گمشده هر چقدر بگویم باز هم کم است . از سد سنبل رودش گرفته تا جنگل های سرسبزش ، از خزه های قشنگ نهر آبش تا تاب بلند قامتش ، از اتراق شبانگاهی بر فراز آلاچیق ساحلی اش از لحظات پر هیجان دنبال کردن مارماهی هنگام قایق سواری ، از سرخی رنگ پیراهن سفید و آغشته به بستنی دایی فیروز ، از حیوانات عجیب و غریبش ، از دسته گل آب دادن بابایی هنگام خالی کردن فلاکس چایی و بالاخره شب نشینی و کاشته شدنمان در آلاچیق ویلا توسط زندایی همه و همه تکرار صفا بود آن شب خیلی خیلی خیلی برایمان خوش گذشت .

علاوه بر سوتی های پی در پی بابایی طبع شیرین سخنان ماه تمام من در طول این سفر چاشنی شوخی هایمان بود . وقتی ازت پرسیدیم حسین جان کجا اومدیم  گفتی اومدیم تو شمال . و بدینگونه "تو شمال" تکه کلاممان شد و دایی فیروز تیزبین دو مروارید گرانبها از بحر کلامت کشف کرد "آخ منیم چوخ خوشوم گلیر"  ها بئله "دوزَم میرم" . شوخ طبعی ها و مزه پراکنی های زندایی تمامی نداشت . و به قول خودشان اگر ایشان هم مثل بقیه مؤدب و ساکت بودند معلوم نبود این سفر چی از آب در می آمد .

 

 

امیرعلی با دنیایی ازمهر و محبت از ته دل با تمام وجود بابا صدایم می کرد تصور کنید همو که نفوذ کلامش و عمق نگاهش هر صاحبدلی را صد دله دیوانه می کند آنقدر باهات راحت باشد که بابا صدایت کند چقدر ارزشمند است ...؟؟؟ ...! ... بیخود نگفته اند از محبت خارها گل می شود .

صبحانه نخوردن هایت بر زندایی و دایی فیروز همچنان گران میامد و توصیه های همیشگی شان در خصوص عادت دادنت به صبحانه خوردن بسیار ارزشمند بود هرچند مثل همیشه تمام کاسه کوزه ها سر مامانی مهربان شکست از این بابت از مامانی پوزش می طلبم .مامان حسین جون تو را خدا منو ببخش . آن طرف صبحانه خوردن های امیرعلی دیدن داشت شنیدن کی بود مانند دیدن . ماشاأ.. مثل یه آدم بزرگ سر سفره صبحانه می نشست .

Liebe linien

 

خورشید روز سوم داغ تر می نمود و حرارت نمناکش شوق سفر را دوچندان می کرد عشق سوار شدن تله کابین نمک آبرود زودتر از هر روز بیدارمان کرده بود  . بعد از صرف صبحانه ای شاهانه بلافاصله بعد ازادای فریضه ظهر راه افتادیم از قائم شهر ، بابل ، آمل ، محمودآباد ، نور ، نوشهر و چالوس گذشتیم بلال سر راهی هر چند آخرین پرده نمایش سوتی های بابا نبود ولی حسابی چسبید و به آن سوتی می ارزید . از مقابل جنگل های سی سنگان گذشتیم رستوران لب دریای تفریحگاه ساحلی سیترا خستگی از تنمان درآورد .باز هم به یمن خوشقدمی های امیرعلی یک ناهار درست و حسابی و چرب و نرم میهمان دایی فیروز بودیم رستوران سیترا بدلیل داخل آب بودنش دارای موقعیتی بی نظیر و استثنائی است .ناهارش خوردنی و قلیانش کشیدنی بود . نگو دهنم آب افتاد ...

 

جذبه توریستی نمک آبرود هر لحظه به سوی خودش می کشیدمان . مناظر زیبایش هنگام غروب دیدن داشت . جذابیت فوق العاده ، معماری بکرو برند توریستی اش های کلاس است . زندایی آرزو بدل نماند سوار تله کابین شدیم . زیبایی های نمک آبرود از اون بالا بهتر دیده می شد . ید قدرت الهی هنرآفرینش را به رخ می کشید . بالای بلندترین قله اش گشتنی بود . انصافا زیبا ساخته اندش . دستشون درد نکنه . یک ساعت وقت داشتیم تا خوب بگردیم و ما هم که ماشالا از یک ثانیه اش هم نگذشتیم بر خلاف مسیر رفت ، مسیر برگشت تله کابین شلوغ بود .

آهنگ های گوشی بابایی تو دل امیرعلی مزه کرده بود و دم به دم می گفت نای نای . تا یادم نرفته بگویم از قاف دایی فیروز که بدلیل فراموشی ضبط آهنگ روی فلش ، زندایی تند تند حالشو می گرفت و تا می گفت فیرووووووووووز حال دایی فیروز سر جا میومد . ساعت سه بامداد به شیرگاه برگشتیم .

 

 

دل شیر می خواست آن وقت شب در شیرگاه  بنشیند و بساط جوجه کباب جشن تولد ماه تمام من را آماده کند دایی فیروز و زندایی رخصت طلبیدند مامان گلت نشست و چون سنگ صبور همراهی ام کرد ساعت پنج و نیم صبح چشم های بابایی نای ایستادن نداشت زنگ گوشی را روی هشت صبح کوک کردم . نمی دانم شاید خستگی و کم خوابی دلیل از کوره در رفتن آن روز بابایی بود .

خورشید صبح جمعه نهم خرداد 93 یک روز مانده به پنجمین سالروز تولد یگانه فرزند عزیزم بالا آمده بود مامانی و زندایی درآلاچیق ویلا مقدمات صبحانه را چیده بودند شور و حال عجیبی داشتیم تولد تولد تولدت مبارک از دهنمون نمی افتاد حسین دیگر ماه تمام من نبود یک حسین بود و همه محو تماشای حسین . حسین حسین همه بود . دایی فیروز ، زندایی ، امیرعلی جون و مامانی بال پرواز می خواستند ... .

جشن تولدت به تعبیر دایی فیروز این بار هم متفاوت و بسیار باشکوه برگزار شد . خداوند را به خاطر رحمتهای بی منتهایش در حق مان سپاس می گوییم .

 

 

 

 

 

ساعت هفت بعد از ظهر جمعه ، شیرگاه را بعد از چهار شبانه روز اقامت ترک کردیم . دایی فیروز در تمام طول سفر سرشار از انرژی و بدون کمک رانندگی می کرد خسته نباشی دایی فیروز .

همسفران گرامی ! سیر تا پیاز این سفر را نوشتم تا بماند یادگار . می دانم بی پرده و بی پیرایه سخن گفتم مرا به بزرگواری خودتان ببخشید . احساس درونم را نتوانستم پنهان کنم . کم و زیاد و عیب و ایرادش را نقد کنید . 

عکس ها بدون شرح می باشند .

 

 

پسندها (19)

نظرات (13)

مامان امیر علی
26 خرداد 93 20:22
به به بابا چیکار کردین، دمتون گرم چه عکسایی چه متنایی خجالت زدمون کردین دیگه همه چی رو گفتین از خاطرات تو شمال و جنگل وبهشت ودریا وتاپ وتله کابین و...تولدای حسین جون همیشه فوق العادن دست همگی درد نکنه انصافاً سفر به یاد موندنی ای بود با همکاری گروهی و برنامه ریزی وگذشت وصبوری روزهای خوبی رو گذروندیم. مخصوصاً بچه ها که هر سه تاشون کیف کردن(امیرعلی و حسین و کودک درون من) خدا وکیلی از همه شلوغ تر و پر سر وصدا تر من بودم البته یادتون نره با سلقلی هم بودم. و در آخر خواستم بگم اگه از بابت حرفای مسیر برگشت درباره حسین ناراحت شدین صمیمانه عذر میخوام از سر دلسوزی بوده و هست (البته یه خورده زیاده روی کردم هر چی باشه شما چندتا پیرهن بیشتر از ما پاره کردین و بزرگتر ماین به هر حال ببخشید)
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
خوااااااااااااااااااااااااهش می کنم بابا لطفا بیشتر از این خجالتون ندین . خدا می داند من تک تک حرف های شما را به دیده منت قبول دارم و مایه مسرت و خوشحالیمه که راهنمایی ام می کنید و حاصل تجربه و مطالعات و زحمت های تان را بدون ریا و صمیمانه وقف می کنید . . گفتنی های این سفر آنقدر زیاد است که هرچقدر بگوییم باز هم کم است . خدا رو شکر که هم برای شما و هم برای ما خوش گذشت از قدیم گفته اند جوهر شمشیر در نبرد آشکار می شود و گوهر مرد در سفر . به عقیده من این خودمان بودیم که خوشایند طبع مان سفر کردیم و این هنر مال همه بود و بقول شما حاصل یک همکاری گروهی و نظم دسته جمعی بود . تعبیرتان از خوشحالی کودک درون هم قشنگ بود .. البته ببخشینا پس کودک درون بقیه چی شد . خب اونا هم خوشحال بودند . بسیار خوشحالم که از مطالب این پست خوشتون اومد . البته خودم هم خوشم اومد و به نظرم چون خیلی صاف و ساده و راحت و خودمانی نوشتم به اون خاطر تو دل می شینه
دايي فيروز
27 خرداد 93 11:13
واقعا سفر بيادماندني و خاطره انگيزي بود فكر مي كنم به تو و امير علي بيش از همه خوش گذشت چون وقتي داشتيم بار و بنديل برگشت را مي بستيم از همه ناراحتتر تو بودي و مي گفتي كه باز هم بمونيم و امير علي هم تا چند روز حال و هواي گشتن داشت و از خانه ماندن شكايت ميكرد. دست بابات درد نكنه هم از بابت ويلا و هم زحمات فراوانش اين دومين جشن تولد تو در سفر بود انشااله هميشه شاد و خوشبخت باشي
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون از حضور قشنگتون و از زحماتی که در این سفر کشیدین از ته دل تشکر می نمایم دایی جون دستتون درد نکنه دست زندایی و امیرعلی هم درد نکنه . خیلی خیلی تشکر و ممنون .
الهه مامان مبین
3 تیر 93 12:01
سلام دوست عزیزم . ممنون که به ما سر زدید خدا نگه داره پسر نازتون رو
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون از حضور قشنگتون
مامان شیرین خانم
4 تیر 93 12:54
چقدر قشنگ نوشتین، دلمون خواست بریم شمال.تولد حسین عزیز هم مبارک باشه.زیر سایه پدر و مادر سالم و شاد بزرگ بشه و قد بکشه و شما هم لذتشو ببرید
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون از حضور قشنگتون . شما لطف دارین . خدا دختر گلتون رو واستون حفظ کنه انشاا.. .
مامان و بابای ایلیا
7 تیر 93 13:42
سلام اول تولد حسین جووون و تبریک میگم ایشالله تولد 100 سالگیش کنار مامان و بابای مهربونش خداروشکر که بهتون خوش گذشته،واقعا طبیعت قشنگی بود ایشاالله همیشه به سفر و گردش باشید
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
با تشکر از حضور قشنگ و نظر لطفتون
مائده نين باباسي
26 تیر 93 16:47
حسين عمو جان گون دوغومون مبارك اولسون .بيرليكده شمال سفروزدن وبوتون گوزل عكسلروزدن امير علينن كيف ايله دوخ.انشاالاه بو سفردن حسينين اتاسي ياري وبلاگلارين آنا ديلينده يازار تا فارس ديلي ترك ملتين ديلينده ير ايله ميه.چوخ سوونديك
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
یاشاسین مائده یاشاسین مانی یاشاسین آذربایجان. یاشاسین بوتون ائللرین اوغروندا جوشانلار . تورکون دیلی تک سئوگیلی ایستکلی دیل اولماز اوزگه دیله قاتسان بو اصــــیل دیل اصـــیل اولماز مائده ائله مانی نین مهربان آتاسی ! سیزین شانلی گوروشوز حسینین وبلاگیندان ها بئله اورکدن قالخان اویرنملی سوزلریز بیزی چوخ سئویندیردی . بو چنلی بئله اوخشار دنیانین بیر چنلی گونونده کور اوغلی دان هابئله بابک کیمی ایگیت لردن اوشقونوب قالان قان دامارلاریمیزدا قایناریب غیرته گلدی . شهریار سایاق سئوله ییرم : آما بوندان ساری سن آرخایین اول شانلی سهندیم . باشی طوفانلی سهندیم ! من داها عرشه علا کولگه سی تک باشدا تاجیم وار . الده موسی کیمی فرعونه غنیم بیر آغاجیم وار . باشدا سینماز سپریم الده کوتلمز قیلیجیم وار . داها گلنکی یازیلاردا ترکجه یازیب اوخشاریق . دوقتور زهتاب دیریشی له : ممکن دی مگر آیریلیم اوز دوغما دیلیمدن ممکن سه ده آخیر نه سببدن . دیلدیر منی آنجاق ائلیرن امن .. آخیردا مولا امیرالمومنین حضرت علی نین باشی نین پارچالانماسی ها بئله بوتون بشریتین یتیم قالماسی اوچون باشیویز ساق اولسون . اوروج نمازلاریز قابیل اولسون . سیزی آندا وئریرم اولو تانریا گوزلریویزین بولودلو چاغلاریندا بیزی اونودمیرین .مائده مانی یه ماماسی لان بئله سلام یتیرین . خوش اولارسیز . باشقا تانریا تاپشیردیم .
مامان בرسا
16 مرداد 93 11:01
دلمون خواست ...... مخصوصا" قسمت جوجه کبابش انشاالله همیشه سفرای خوش و شاد و سلامتی ........ پسرم حسین ماه تمامون آقا شدی گل پسر
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
متشکریم ایشاللا همیشه شادکام و سربلند باشید .
فریده
4 دی 93 13:39
سلام دوست عزیزم من پسرمو توی جشنواره شرکت دادم میشه بهش رای بدید کد76رو به این شماره پیامک کنید1000891010 همچنان منتظر یاری ســـــــــــــبزتان هستیم بیاین دیگه
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
سلام ما به شما رأي داديم
♥ نیکتا ♥
14 اسفند 93 13:23
سلام خاله جونم وبتون خیلی عالیه حسین جونو ببوسید راستی به منم سر بزنید
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
سلام ممنون از اينكه به ما سر زدين چشم حتما خدمت مي رسيم
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
12 خرداد 97 11:43
گلمحبت
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
12 خرداد 97 15:23
مرررررررررسیگلگلگل
مامان صدرامامان صدرا
13 شهریور 97 14:56
با دیدن این پستتون دلم رفت پی شمال گردی😁🙈❤😍
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
20 خرداد 98 16:13
😍 😍 😍