حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

دفـتر خاطـرات سال پنجـم حسین

1392/9/23 22:55
1,513 بازدید
اشتراک گذاری

 کوچولوهای عزیز آدم های بزرگ  سلام .

من حسینم که بابام بهم میگه ماه تمــــام .

 عزیزان خوش اومدین قدم هاتون روی چشام .

من توی وبلاگ خودم میــزبان قدم لطف شمام .

کودکی شادم و شیـرین فـکر نکنید شیطون بلام .

دوستان گل من ای نوگلان شادم تموم لحظه هام .

 خرداد هشتاد و هشت تو دنیا پا گذاشتم .

برای زندگانی سنگ تموم گذاشتم .

 سوسوی چشمهایم زندگی آغاز کرد .

هق هق گریه هایم بغض دلم باز کرد .

 همه نیگام می کردند نی نی صدام میکردند .

 فرشته ای مامان نام خدا واسم فرستاد .

کتاب زندگی را مامان واسم درس داد .

 عزیز و دردونه شدم  یکی و یکدونه شدم .

شیر مامان شیرم کرد شیرین و شیرینم کرد .

 غلطیدم و غلطیدم .

چهار دست و پا راه رفتم .

رو پای خودم ایستادم  .

مامان و بابام ذوقیدن دلاشونو دزدیدم .

خندیدم  و حرفیدم .

بزرگ شدم قد کشیدم راه رفتم و دویدم .

دویدم آی دویدم ...

با خاطرات شیرین خدمتتون رسیدم .

 مامان و بابام تا الآن هرچی نوشته بودند خلاصه اش همین بود ...

 فرمانروای قلبم !

بابای خوب خوبم تمام دنیای من مامان مهربونم !

حسین دوستتون داره ... .

 

 

برگ های دفتر خاطرات سال پنجم زندگی ام را ورق می زنم  .

عمو خیرا.. و زن عمو مهناز تازه نامزد شده اند هفته دوم خرداد 92 مصادف با چهارمین سالگرد تولدم با برنامه ریزی قبلی جهت شرکت در مراسم جشن عمو اینا به لیلان زادگاه مامان و بابا سفر کردیم .

همه اهل فامیل و خانواده جمع بودند مهمونا هم رسیدن همگی به خونه زن عمو اینا رفتیم و روز تولدم بدینگونه به خاطره ای زیبا تبدیل شد  .

بعد از دو هفته اقامت در ولایت خوبان بدور از دود و دم تهران در روز 24 خرداد 92 و انتخاب شدن مجدد پسرعموی بابایی بعنوان شورای شهر لیلان به تهران باز گشتیم .

اماّ جشن تولدم با دو ماه تأخیر در روز بیست و سوم مرداد 92 همزمان با جشن رؤیاگونه دهمین سالروز ازدواج مامان و بابام برپا شد و آن شب امیرعلی با دنیایی از مهر و محبت جشن تولدم را بسیار خاطره انگیز کرده بود .

دوست داشتم تا صبح شادی و بازی کنم ولی هان ای دل غافل ! بی خبر از دل صدچاک بابا وقتی که تازه دو روز بعد بغض سنگین دلش را واسه مامان خالی میکرد فهمیدم پدر یعنی تحمّل .

آری  از بد روزگار  عموی تازه نامزد کرده ام در اثر حادثه تلخی دچار شکستگی و خرد شدن مهره های کمر شده بود و بابایی می دونست و به رخ نیاورد .

به گفته بابام در مقابل سختی هایی که عمو در زندگی متحمل گردیده این فقط برایش یک اتفاق بود و به کمک و لطف الهی عموجون روحیه و اراده اش را بزودی بازیابی کرد و خیلی راحت با این قضیه کنار اومد .

دکترش گفته انشاأ.. بعد از شش ماه استراحت بطور کامل خوب می شود .

 

 

ماه رمضان امسال پر از خاطره بود .

آخر شعبان خاله سعیده اینا به تهران اومدند یاد اون روزها بخیر باتفاق دخترخاله فاطمه و پسرخاله مهدی و امیرعلی جون کلی گشتیم و تفریح کردیم البتّه با برنامه ریزی ها و زحمت افتادن های زیاد زندایی مهربونم .

به کاخ سعدآباد و امامزاده صالح و شهربازی رازی رفتیم و به اتفاق ، شام آخر شعبان را در پارک رازی میهمان زندایی بودیم بساط جوجه کباب که من بهش میگم کباب کباب مهیّا بود .

یادش بخیر آن شب کودک درون بزرگترها بیدار شده بود و شیطونی می کرد و دقّ دلشان را سر سرسره ها و تاب های بیچاره پارک رازی حسابی خالی کردند .

رمضان سربالایی ها را پشت سر می گذاشت ،.

سفره سنگین و رنگین افطاری باز هم به میزبانی زندایی و باز هم در پارک رازی مدعوّین زیادی داشت هم فال بود هم تماشا شکمی از عزا درآوردیم و بعد از افطاری بازی و شادی و وسط بازی به اوج خود رسیده بود و  حسابی خوش گذشت .

همان شب برای هفته بعد دعوت شهریار شدیم خادم آباد شهریار جای خوش آب و هوا و باصفاییست که بدلیل وجود انبوه درختان سبز باغستان هم می گویند میهمان خانواده خاله منیره امیرعلی جون بودیم دستشون درد نکنه در میهمان نوازی سنگ تموم گذاشتند خانواده ای شریف و با اصل و نسب عالی و کمالات انسانی .

البته در باب ادب و آداب ، خانواده های عمو محمد(بابای امیرحسین و سارا) ، عموحسن (بابای فاطمه و فرشته ) ، دایی اکبر (بابای مهدی و هستی) و دای دای فیروز (بابای امیرعلی) یک فصل مشترک و بلکه سرفصل ادب محسوب می شوند .

دای دای فیروز همچنان زحمت مان را می کشید خدا سلامتی به خودش و خونوادش بدهد شبی بردمان نمایشگاه قرآن مصلی و بماند که در مسیر رفت شیطونی من و بی خیالی بابا گل کاشت و آخر شب هنگام ادای نماز ، پدری از نمازگذارها در آوردم که بلا شکّ در تاریخ مصلّی ثبت خواهد شد .

مثل سنوات قبل شب های قدر را در مهدیه تهران میهمان خدا بودیم و همچنین در برنامه پخش زنده شب های شیدایی با اجرای سید جواد هاشمی حضور یافتیم .

برگ های دفتر خاطرات سال پنجم زندگی ام مزین به توفیق ادای نماز عید فطر به همراه مامان و بابا پشت سر حضرت ولیّ امر گردیده است .

 

 

 

جشن اولین سالروز تولد امیرعلی جونم نیز از خاطرات به یادماندنی سال پنجم زندگیمه .

بابایی در پست قبلی اشاره نموده است صاف و ساده و کودکانه می گویم آن شب ، شب قشنگی بود و امیرعلی مثل ماه می درخشید .

و بالأخره امسال هم طبق سنت سالیانه موسم برداشت انگور فرصتی فراهم کرد تا مجدد به لیلان سفر کنیم که با خاطرات شیرینی همراه بود یادش بخیر شبی میهمان خاله سعیده اینا بودیم که همزمان بود با اتمام طرح توسعه خانه شان .

همچنین یک روز قبل از بازگشت به تهران به همراه خانواده های عموصادق ، عمو یوسف و عمو فرض ا.. (پسرعموهای بابایی) رفتیم مجتمع ساحلی مهاباد که جای باصفایی بود و خیلی خوش گذشت .

 

 

پنجم مهر با کوله باری از خاطرات سرزمین مادری را ترک و به تهران عزیمت کردیم .

یادم رفت بگم دوره اول یا همون ترم اول خانه کتابداری را شهریور ماه امسال در خانه کتابداری کودک و نوجوان منیریه طی کردم .

الان مشغول گذراندن دوره دوم هستم اسم مربّی مون خاله میناست و ما هشت کوچولوی ریزه میزه ایم در یک کلاس .

مامان مرتب برام کتاب خوندن یاد میده و شعر و سرود می خونه خاله مینا از  کتاب خوندنم خوشش میاد و روند رو به رشد طرز برقراری ارتباطم را تحسین می کنه بابایی میگه نقّاشیم بهتر شده و رنگ آمیزیم داره بهتر میشه .

 عکس های جشن چهارمین تولد حسین

 

شهربازی رازی -تیر92

 

 پارک ساحلی سد مهاباد مهر92 ، ایستاده از راست مانی - مائده -حسین - نیما - علی

 

 آرشیو عکس های حسین -مرداد 92

پسندها (9)

نظرات (17)

مامان حسین جون
16 مهر 92 12:49
دنیای کودکانه ، صمیمی ترین دنیایی است که هر لحظه بارها آرزو می کنیم تا کاش می شد یک بار دیگر به این دنیای کودکانه قدم بگذاریم ! عزیزم روز کودک مبارکت باشه . . .
مامان و بابای ایلیا
16 مهر 92 16:35
ما که رمز نداریم!!!!!!!
مامان حسین جون
17 مهر 92 18:40
می بینم که طبع شاعرانه هم که دارین بسیار زیبا نوشتین آفرین برشما نوشته هاتون خیلی زیبا و دلنشین بود قلم بسیار خوبی دارین براتون آرزوی موفقیت میکنم ان شالله که حسین جون زنده سلامت باشه
سلام ممنون از حضور قشنگتون و توجه ویژتون انشاأ.. که موفق و مؤید باشید
مامان وبابای امیرعلی
17 مهر 92 19:12
سلام گل پسر روز کودک مبارک راستی تو این عکسایی که موهاتو دادی عقب ماشالله مثل یه مرد شدی خیلی بهت میاد ایشاءالله خاطرات سال 120 رو بخونیم اون موقع که عصا دستت میگیری وعینک میزاری راستی اون عکس امیرعلی با عینک معرکست یه نظر عکسای سعدآباد رو چرا نزاشتین حسین یه چند تا عکس خوشگل داشت
سلام ممنونم مرثی .
ای بابا راستی یادم رفت عکسای سعدآباد بذارم ایشاللا تو یه پست دیگه.

مامان و بابای ایلیا
18 مهر 92 21:34
سلام بابای حسین جون.
ممنون که خبر دادید.
خیلی پست خوب و جالبی بود و ماشالله حسین عزیزم خیلی بزرگ و آقا شده..
هزااااااااااااااااار ماشالله
ممنون از لطفتون

amir hosein v mamanesh
22 مهر 92 23:55
bariklah zaban neveshtariton aliye
hamishe b gasht v gozar hosin jan iyshallah hamishe khosh bashi

Merciiiiiiiiiiiiiiii
مامان حسین جون
23 مهر 92 12:26
در روز عرفه، دست های خود را به سوی آن بی نیاز بالا می بریم
و پیوسته دعا می کنیم: خدایا! غروب این روز را با غروب گناهانمان یکی گردان . . .
التمـــــــــــــــــــــاس دعــــــــــــــــــــــــــــا

عید شما هم مبارک التماس دعا

مامانی درسا
24 مهر 92 2:40
عزیزم پنجمین سال زندگیت پربشه از شادی و سلامتی انشاالله عکسات و متن های نوشته شده توسط بابا و مامان عالی بود میگم عزیزم سرزمین مادری مثل بهشت بود گویا به بهشت سفر کرده بودین ....... خوش به حالتون چطور دل کندین و دوباره اومدین تهرون پر از دود و شلوغی
ممنون از حضور قشنگتون

مامانی درسا
3 آبان 92 2:22
مامان و بابای ایلیا
4 آبان 92 14:50
سلام مامان و بابای مهربون حسین جون. عید شما هم مبارک. ممنون از حضور گرمتون
مامان حسین جون
11 آبان 92 18:56
سلام دوست عزیز ممنونم از لطف ومحبتتون که بهمون سر میزنین انشالله که حسین جون وخانواده محترمش زنده وسلامت باشن
مامان و بابای ایلیا
13 آبان 92 13:45
سلام. واقعا ممنونم از حضور گرم و مهربونتون مامان و بابای مهربون
ژاله مامان آیدا
14 آبان 92 15:46
خدا حفظ کنه این پسر نازو مامانی لینکتون کردم .
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
13 خرداد 97 10:32
ای جونم امیدوارم همیشه شاد باشین
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
13 خرداد 97 11:56
گلسلام دوست عزیز و همراه گرامی ممنون از اینکه بهمون سر زدین مررررررررررررررررررررررسیگل  
خورشیدخورشید
27 تیر 97 23:03
گلگلمحبتمحبتمحبت​​​​​​​ گلگلگلمحبتمحبت​​​​​​​محبت​​​​​​​ ​​​​​​​گلمحبتمحبت​​​​​​​محبت​​​​​​​  
خورشیدخورشید
20 خرداد 98 15:54
😍 😍 😍