این چند روز
حلما و حسین عزیزم ! ننوشتن از شما دیوانه وار می کُشدم .
آرامشم می رود وقتی تاریخ پست هایتان هی قدیم می شود .
شما مرا در رود زمان جاری می کنید . باید شما را نوشت .
دو بال پرواز من که شدید به کمتر از بیکرانه دل نمی دهم . دلم هوای اوج آسمانه می کند . هر دم که با وجودتان مرا پر از بهانه می کنید .
خودم هم نمی دانم چرا این چند وقت دست و دلم به نوشتن نمی رود . دلم بگه براتون که امسال سال خوبی برای کشور عزیزمان ایران نبود . شرایط سختی پیش آمد و زندگی برای هموطنانمان یه خورده سخت شد . لذا فرزندان عزیزم ! خب ما هم انسانیم و شریک غم و اندوه همنوعان خودمان هستیم و مثل سایر هموطنانمان همبستگی خود را با مردم رنجدیده میهن مان اعلام می کنیم .
باران های سیل آسای فروردین98 ، اوج تحریم ها ، فشار اقتصادی و سایه شوم گرانی و تورم بر سر جامعه ، شیوع بیماری آنفلوآنزا و تلفات انسانی در کشور ، آلودگی بی سابقه هوای پایتخت و کلانشهرها که منجر به بیش از 13 روز تعطیلی مدارس تهران شد ، ترور سردار قلبها ، شهید سپهد حاج قاسم سلیمانی بدستور شغال زرد آمریکایی ، جان باختن شماری از تشییع کنندگان ، شهادت جمعی از نخبگان کشور در اثر هدف قرار گرفتن هواپیمای بوئینگ و ... از بدبیاری های امسال ایران عزیزمان است که انشاألله ختم به خیر گردد و دیگر شادی باشد و تندرستی و شادمانی.
شکر خدا قامت رشید ماه تمام من حواسم را که می پراند بی خیال رنجهایم می کند . ایستاده در زمان هردم به تماشای وجودش که می نشینم حافظه غم هایم مثل قلب نی نی تازه از مادر متولد شده پاک می شود . می گویم خدای من ! تو چقدر حکیمی که همه چیز را با تقدیر و حکمت به اندازه خلق می کنی .
خدا کلاس پنجمی من را پر از مهر آفریده است . پر است از عشق و صفا و مهربانی . خانم معلم عزیزش از حسین راضی است و دوستش دارد و می گوید : حسین دانش آموز خوبی است و درس هایش را خوب می خواند .
ماه تمام من مدتی است با برنامه می خوابد و راحت از خواب بیدار می شود . برای تماشای تلویزیون و بازی کردن با گوشی ، تایم مامان را اجرا می کند . آخرین دندان های شیری بغل بالا و پایینش می ریزند . البته دوام نیاورد و دو تا را هم که خودش کند .
حلما را خیلی دوست دارد و فکر و ذکرش پیش آبجی گلش هست . بلندش می کند و روی سرش می گذارد و می چرخاند و حسابی آبجی و داداش کیف می کنند . غیرتی است و هی دوست دارد پولهایش را جمع کند و برای آبجی شیرین تر از جانش چیزی بخرد . حلما هم که بدون حسین سر نمی کند . خلاصه ، دنیای شادشان زندگی کردنیست .
حکایت 10ماهگی حلمای عزیزم شنیدنیست . روز 28 آذر در آستانه شب یلدا ، یک روز قبل از 10ماهگی ، دخترکم مریض شد و یک روز در بیمارستان کودکان شهید فهمیده بستری شد .
ماجرا از این قرار است که پنجشنبه هنگام اذان صبح مامان متوجه شد که حلماجونم تب دارد . نماز را خواندیم و سریع به بیمارستان رفتیم پس از معاینه و گرفتن جواب آزمایش ، دکتر معالج گفت : بدلیل وجود عفونت در خون باید دو الی سه روز بستری شود . منو میگی و مامانش را که وا رفتیم و از ما اصرار که به پیش یک دکتر دیگر معرفی شدیم و به یک روز بستری رضایت دادیم و ساعت هفت شب دختر گلمون را مرخص و به خانه رفتیم .
از چند روز پیش جهت جشن یلدا خونه دایی فیروز اینا دعوت بودیم . با توجه به شنبه بودن یلدا ، جهت لطمه نحوردن به درس و مشق بچه ها و استفاده بیشتر از شب تعطیل ، جشن یلدا 2روز زودتر برگزار می شد . حال دختر گلمون هم که تقریبا مساعد بود . به موقع رفتیم و رسیدیم و چه شب یلدایی از آب درآمد . چیدمان یلدایی بی نظیر توسط زندایی، فول پذیرایی و بگو بخند و حافظ خوانی بابا و فال های گوناگون ، عکس های جورواجور و در پایان اجرای نمایش کوچولوها به کارگردانی ماه تمام من ، آن شب زیبا را در خاطرمان ماندگار و زیباتر نمود . عکس ها را بعدا شئر می کنم .
حال حلما باز هم بد شد و در ادامه ، چند روز دیگر هم مریض شد . باز هم به لطف الهی نسخه شفابخش دکتر بهروز ، امید و شادی و لبخند را به لبهای حلما و خانواده بازگرداند .
شب اصلی یلدا دایی فیروز اینا پیشمان آمدند و در خانه خودمان یلدا گرفتیم و حسابی خوش گذراندیم . تعطیلات پشت سرهم آلودگی هوا هم شروع شد و ماه تمام من و امیرعلی هم که خوشحال بودند و هر روز باهم کلی تلفنی صحبت می کردند و ماوقع تعطیلات را باهم مرور می کردند .
دخمل بابا 5روز دیگر یازده ماهه می شود و حسین از همین الان برای جشن تولدش بال بال می زند .