💗هشت ماهگی حلما جون💗
حلمای هشت ماهه مون این روزها یه ریز با دست هایش کف می زند و خنده و شادی می کند . دمسازش که میشوی ناز کردنهایش شروع می شود . نازهای حلمایی هم که خریدن دارد . پاک است و بی آلایش . قیمتش سفر به ساعت صفر عاشقیست . به دور از هیاهوی شهر ساعت دلت را با زمان کودکی که کوک میکنی و همبازی اش می شوی تازه میفهمی دور و برت چه خبر است ...!!!
چندروزی که بابا نبود و به کربلا رفته بود مامانی برایش دست دادن را یاد داده و دوسه بار که می گویی حلما دست بده گرمای دست راست کوچک بامحبتش را با تمام وجود لمس می کنی .الان هم مامانیش روی پروژه بای بای کار می کند . 💟💟🎆
حلمای هشت ماهه مون این روزها راه می رود . به کمک در و دیوار و تخت و مبل و متکا بلند می شود از این سر میز تلویزیون تا آن سر میز راه می رود . مامان جون تمام سوراخ و سمبه های منتهی به وسیله های افتادنی داخل خانه را آب بندی کرده است که یه وقت حلماجون وسیله ای را به روی خودش نیندازد . رد دست های کوچکش بر صفحه خاموش تلویزیون حکایت دیگریست. نمی دانم با چه زبانی چه می نویسد .در و دیوار و فرشهای خونمون بی حلما می میرند . من و مامان هم بی حلما میمیربم . داداش حسینش برایش حواس جمعتر شده است و زحمت پر کردن جای خالی همسن و سالش را می کشد .بابایی برایش از کربلا یک عروسک آورده . آنقدر دوستش دارد که بغلش می کند و خوشش می آید که نگو... .
حلمای هشت ماهه مون دیشب موقع گرفتن عکسهای یادگاری هشت ماهگی ، مامانی را ذوق زده کرد و هنگام بازی با لاک پشت کادویی زندایی جونش یاد گرفت که دو وسیله را بلند کند و به هم بزند و حسابی کیف کند .
حلمای هشت ماهه مون هر روز آرام و صبور و مهربون تر می شود و به یک لبخند شاد می شود . غذا و سوپ می خورد . مامان برایش فرنی و حریره درست می کند سیب و انگور و لیموشیرین دوست دارد . خوابش منظم است و با کاکل هایش که بلند شده است دلبری ها می کند .