این روزهای دخترم حلما
دخترم حلما این روزها دلبری می کند . هفت ماه و پانزده روز سن دارد . همش دنبال تکیه گاه می گردد . می نشیند جایش را راحت می کند و شروع می کند به درجا لی لی کردن . پشتش را و سرش را که به جایی گیردار می کند . خنده کنان سرش را جلو عقب می کند و با نواختن ضربه های پشت سر به تکیه گاهش که هر چه باشد عقل از سر خودش و آدم می پرد . بغلش که می کنی بدن کوچولوش را به سینه می چسباند و خوشش می آید و دل سیر با پشت سر به سینه می کوبد . مامانش می گوید این رفتارش هر چند شادی آور است اما بد است چون می رود بغل دیوار و با دیوار بازی می کند و کار دست خوش و ما می دهد .
دخترم حلما شاداب و سرحال است . با همه دمساز می شود . برای کسی کژ نمی کند . اگر یه وقت حال دلت خراب باشد و حلما برایت خنده کنان دس دس کند یا لباشو برات غنچه کند و پف کند خوب می شوی . چند روز پیش ، یک دو روزی حال نداشت مامانش گفت گوش هایش درد می کند . بردیمش پیش دکتر بهروز . در همان مطب حالش خوب شد و با ادا و اطوارهایش حس و حال خوشی به مطب نشینان داد .
دخترم حلما آی کی یو بالایی دارد و گاها رفتارش از سن و سالش بالا می زند . چیزی را از دستش بگیری دلخور نمی شود . برایت روحیه هم می دهد . چهار دست و پا که راه می رود کسی و چیزی جلودارش نیست . چنگ می زند به تخت داداشی و بدون کمک بلند می شود و می ایستد به همه چیز دست می زند و دوست دارد به هر سوراخی سرک بکشد . به قول مامانش تانک می شود و می رود زیر میز عسلی ... زیر میز تلفن ... سرش را زیر مبل می کند . دیشب رؤرؤک سوار مامان آنقدر بازی بازی کرد و دور از چشم مامان چند تا از شکوفه های بادام گل زینتی را چید .
دخترم حلما صبر زیادی دارد . آرامش از سر و صورتش می بارد . وقتی از خواب بیدار می شود ساکت و آرام روی تخت می نشیند تا به سراغش برویم . اگر از صدای نفس هایش و یا از تکان هایش متوجه بیدار شدنش نشویم گریه نمی کند . سر و صدا هم نمی کند . فقط منتظر می نشیند و لی لی می کند .
یه حلما میگیم و هزار حلما می شنویم خدا را به خاطر اینهمه لطف و محبت سپاس می گوییم .
خداجون دستت درد نکند .... قربون کرمت ...