حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

💗کلاس پنجمی من💗

1398/7/9 15:51
435 بازدید
اشتراک گذاری

"ماه تمام من" سلام مهرت مبارک 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

سلام به تو که پر می کنی خونمون رو هردم از بوی ماه مهر و مهربانی .  از حرکت و تلاش و سحرخیزی . از بوی بازیهای راه مدرسه ...

به کلاس پنجم رفتنت مبارک ... آرزویمان این است در مدرسه الغدیر به قله های علم و ادب صعود کنی . الهی آمین ... 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

 چند سالیست مهر که می شود زنگ مدرسه دل مامان و بابا هم به صدا درمی آید .  

لذت چرت های کوتاه سرصبحی ات چه شامه نواز است  ....!!!....؟؟؟

مرسی که با تو کودک می شویم و دوباره به کلاس اول ، دوم ، سوم ، چهارم و پنجم می رویم . 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

باغبان دلم که تو باشی به دستهای کوچک تو سبز می شود خاطره  معلم ، ناظم ، نیمکت و همکلاسی ، کارنامه و گچ و تخته سیاه .

مرسی که  نگذاشتی مهرهایمان بمیرد .

کتابهایت را که جلد می گیریم یاد آن روزها بخیر می گوییم و همصدا با کودک درونمان آواز می خوانیم" بــاز بــاران با تــــــرانه ...  " 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

راستش تو که نبودی هوا ی شهر هیچ خوب نبود . یه جوری بود ...  دل که نبود دلهره بود مثل سیر و سرکه می جوشید  لک می زد برای داشتنت . بدجور هوای تو می کردیم ... هـــــــــــــــوای تــــــــــو . 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

بذار دق دلمو بریزم خودمانیم اگر نبودی بهار فقط یک بهانه میشد برای بزرگ شدنمان . پاییزهایمان همه می مرد ... انار که هیچ هندوانه شب یلدا هم نمی توانست گلویمان را تر کند .

فکر کردنش هم سخت است ... خش خش برگ های پاییز چه آزاردهنده می شد ...؟؟؟ تازیانه های سرد بهمنی به تاول های شهریور نمک می پاشید . خاطرات مدرسه مون زنگ می زد و می پوسید .  الهی الهی الهی الهی مرسی که هستی الهی .....

خوب یادمه آن چهار سالی که من بودم و مامان و یه دنیا دلهره و اضطراب . خدایا اگر بچه دار نشویم  ......!!!...؟؟؟ حرفهایی که می خوردم و در  هزار پستوی دلم می ریختم ....

فهمیدن تو خیلی هم سخت نیست کافیست دل آدم برایت تنگ شود نابودش می کنی .

حالا که تو هستی من و مامان به اندازه کافی خوبیم و می خندیم و با هزار بهانه به تماشای تو می ایستیم .

 به شکرانه وجود تو ؛ خداوند خورشید عالمتاب را آفرید که اینک با قرار گرفتن حلما به عشق ماه تمام من در مدار زندگی مامان و بابا  تنهایی دمش را می گذارد روی کولش و دلتنگی بی قراری می کند برای دل مامان و بابا . 

دوستت داریم حسین جان 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

تو را هم دوست داریم حلما جان 💟💗🌹🌸🌷🌻🌼

پسندها (21)

نظرات (7)

زهرا‌بانوزهرا‌بانو
9 مهر 98 17:12
مبارک باشه
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
9 مهر 98 18:27
عالی مینویسین🌹
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
سپاس زیبا نگاه می کنید 🙏🌷
عمه فروغعمه فروغ
9 مهر 98 18:31
موفق باشی گل پسر کلاس پنجمی😊
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
تشکر سلامت باشید .
مامانی امیرعباس و سارهمامانی امیرعباس و ساره
9 مهر 98 18:46
خداروشکر 
و واقعا هرچه شکر داشتن این نعمت های الهی رو بکنیم باز هم کم است.
 
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون از توجه شما
دقیقا هم همینطور است 
mahsamahsa
10 مهر 98 9:34
انشالله که همیشه شاهد موفقیت هاش باشین و خدا حلما کوچولو رو هم زیر سایه ی پدر و مادر حفظ کنه💐
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
یه دنیا سپاس
همچنین برای شما دوست عزیز و رادوین جون آرزوی موفقیت و سلامتی و سربلندی داریم .
ممنون از انرژی های مثبت و دعاهای خیرتان 🙏🙏🙏
مامان امیر علیمامان امیر علی
15 مهر 98 12:50
مثل همیشه عالی
شادی هاتون مستدام
 
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
سلامت باشید و لطف شما روزافزون باد

17 مهر 98 13:54
عالی👌👍

راستی منم کلاس پنجمم😍
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
به به خیلی خوشحال شدیم
موفق باشین ان شاءالله