حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

🎆🎇نه ماه منهای یک روز🎇🎆

1397/12/16 16:10
779 بازدید
اشتراک گذاری

 

 خــــرداد موسم مهمانی خدا بود همه چیز از یک نامه شروع شد... به سفارش یک دوست در شب نوزده به خدا نامه نوشتیم . دقیقه نودِ نامه تو را خواستیم و  چیزهای دیگر و  نامه را لای قرآن  گذاشتیم ... تقدیر مقدر بود .  به دلمان افتاد که می آیی بیدرنگ ؛ سوار بر اسب امید ... راستی اینم بگم در یک سپیده دم رمضانی دهه هفتاد سوره یوسف را که خواندم خواب ، بابا را در ربود . خوابت را دیدم ... یک قصر بلور بود و بهشتی که تک ناز فرشته اش؛ آری تو بودی ... چشمهایت را ازبر کردم . شبیه هیچ چشم دیگری نبود ... تقویم ورق خورد و خورد ... بیست و پنج سالی گذشت ... دلتنگ رضا شدیم ... بعد از هفت سال حرمان ، دعوتنامه سلطان بدستمان رسید . فطر به پابوس آقا رفتیم ... ضیافتی که مانند نداشت . امام رئوف دستی از سر مهر بر سرمان کشید و حرفهای دلمان را شنید و خردادمان رنگ و بوی امام رضایی گرفت🌷🌷

 

   تیـــــــر از کمند خرداد رها شد و بر دل بابا نشست ... جواب مثبت آزمایشگاه بیمارستان پارسا همان و دورخیز آرزوهای مامان و بابا همان . افتخار مراقبت دوران بارداری مامان نصیب سرکار خانم دکتر مریم امیری ، بهترین جراح و پزشک متخصص زنان در محله امیریه تهران شد .  این افتخار را برای "ماه تمام من" سرکار خانم دکتر پریسا شعباندوست در فردیس کرج یدک می کشید .🌻🎁

  مــــــــرداد نیامده خبر بارداری مامان به سرعت برق و باد پخش شد .  تشخیص های اولیه رضایت بخش بود ...  سفر شمال 97 تحت تاثیر این خبر قرار گرفت . در معیت خانواده محترم دایی فیروز ، بی سایر همراهان و همسفران سالهای قبل ساز سفر را کوک کردیم ... خب رعایت حال مامان اولی بود .... مجتمع تفریحی بهارستان در شهر ساحلی نور انتظارمان را می کشید . بهارستان هم چه بهارستانی ...  🌈🌈

   شــــــهریور جای مرداد را گرفت ...  کاروان نور منزل به منزل رفت ... چه قصه ای شد قصه ساربان ... شبی نیست که دریای نور به خوابم نیاید . می آید و خاطرات 39 سال زندگی با عمویی را که هرگز ندیدی هر شب برایم تشییع می کند . خوش بحال عمو ...  سر به زیر بود . در  عهد شباب تسلیم فرمان خدا شد ... بی سر و صدا سرش را به زیر انداخت  و به منزل آخرت رفت . روحش شاد و یادش گرامی باد ... آری این چنین بود برادر ... 🌺🌺🌺

 

    مــــــهر با سبد سبد مهربانی از راه رسید . گل پسر نازنینم به کلاس چهارم رفت . امسال برای رفت و آمد مدرسه ماه تمام من سرویس گرفتیم . کلاس تکواندو و کلاس فوتبال برای گل پسرم تبدیل به یک خاطره شد . اگر خدا بخواهد شاید وقتی دیگر ... موعد تشخیص فرا رسیده بود .... تبسم های نمناک مامان هنگام خروج از اطاق سونوگرافی نشانه سلامتی جنین و بشارت دختر بودن نی نی توراهیمان بود . . با تمام وجود خوشحال بود .... سر از پا نمی شناخت . منو میگی سرمست شور و شعف و شادمانی بودم ... چون دو تا بال نداشتم پرواز نکردم . رادیولژی کاخ ، کاخستانی بود برای خودش ... روز 29 بهمن برای زمینی شدن آبجی ماه تمام من تیک خورد ...  و مامان که به فکر فرو رفت ... تا از همان لحظه به مسئولیت سنگین خودش برای سالم به دنیا آوردن و تربیت نیکوی دختر عزیزمان تدبیر تازه کند ... در این مسیر مامان را همراهی کردم . 😍😍

آبــــــان ، ابر و بادی بود . چهار چالش ، مانع فکر کردن به تو نبود ... .  تسهیلات پر از ماجرا ، کابوس دوره  نظام ، پروسه ردیف سازمانی و برقراری بیمه عمو ،  هم و غمهای آبانی  بابا بود و در تمام این مدت به تو فکر می کردم . یک برنامه ریزی به سبک جابز بالقوه هایم را به بالفعل تبدیل کرد  . ماجرای تسهیلات به خیر گذشت  . دوره فشرده سه به دوی نظام با موفقیت طی شد . خبرهای خوب شغلی به گوش می رسید و بیمه عمو که برقرار نشد ... خش خش برگهای پاییز ، زنگ ورود ماه تمام من را به دنیای جدید می نواخت .. مجبورش کردیم که دلش آبجی بخواهد  . طفل معصوم که می گفت : دلش داداش می خواهد .  از محسنات سوار شدن مسافر بین راهی به قطار زندگی برایش می گفتیم تا ماه تمام من با اشتیاق پا به پای مامان و بابا تا آخر بهمن روزها را بشمارد برای دیدن خورشید خانم .... 🤗🤗

 

آذر که رخ نمود روزهایمان عوض شد . رزق و روزی مان زیاده شد . افسانه جابجایی به حقیقت پیوست . ید قدرت الهی اینبار از آستین دایی فیروز مهربان بیرون آمد . خاطرات کوچه رضوان را بدرود گفتیم و  ساکن کوچه برزگر  شدیم . باران رحمت بی حسابش همه جا کشید . تخت و کمد و کالسکه و کریر سیسمونی نی نی توراهیمان یکی یکی جور شد ... حکم ادب جاری شد نوبت مامان بود برای گل دختر عزیزمان اسم انتخاب کند . اسم ماه تمام من انتخاب بابا بود . حـــلما ؛ چه انتخاب قشنگی ...!!!... لقب حضرت زینب سلام الله و به معنای "بسیار صبور"

دی با اینکه دو حرف بیشتر نداشت حرف برای گفتن زیاد داشت . خوش خوشان آمد و خنده کنان رفت  ... تب جابجایی فرو نشست . آرام گرفتیم چه آرام گرفتنی . خانه جدید بزرگ بود و جادار و معماری اش بی نظیر ..... نظافت و مدیریت ساختمان حرف نداشت . کلاس ساختمان هم عالی . اینها که گفتم همه از فضل خدا بود و پشت پرده اینهمه فضل ، ردپای دایی فیروز عزیز و زندایی مهربانت بنده نوازی می کرد . سیسمونی خورشید خانم ، هر روز جورتر می شد ... 💖💖

 

بــــــــهمن ، آبستن اتفاق بود . از تلخ بگیر تا شور و شیرین.  آنفلوآنزای شدید روی رنج های نه ماه بارداری مامان را سفید کرد . ماه تمام من و بابا هم کم آوردند آنهم چه کم آوردنی ...!!!... و درد و اندوه فضای خانه را گرفت . سه روز تمام ، هر سه زمینگیر شدیم . دو هفته ول کنمان نبود ... . هنوز هم شرمنده مامان جان عزیزت هستم که نتوانستم برایش کاری کنم که نمی توانست دارو مصرف کند . خداوند را سپاس می گویم که بخیر گذشت و ادب و شکرگزاری مان را زیاده کرد . خبر شکستن لگن خاصره پدر عزیزم  ناگوار بود و نمک به زخمهای دوری پاشید . خداوند شفایش دهد .  فوت مادر بزرگ پدری مامان و وداع غریبانه با خاطرات حاجی ننه  به بار غصه هایمان اضافه کرد . روحش شاد و یادش گرامی باد ... کلی هم خرید کردیم . بهمن ، ماه خرید هم بود خریدهای مامان پسند و باب میل گل پسری و بابا . انشاألله بخوشی و سلامتی ازشون استفاده کنیم . آناجان با دنیایی از صفا و قلبی گشاده روز بیست و هشتم بهمن از شهرستان آمد ... ❤️❤️

 

روز تولد حلماجون ، خود حدیث دیگر است  ... انشاألله "روز تولد حلماجون" و عکس های دختر عزیزم در پستی دیگر ...

 

پسندها (17)

نظرات (6)

✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
17 اسفند 97 0:08
جالب نوشتید
قلم خوبی دارید👌👌
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
لطف دارین نگاهتون زیباست 🙏🙏🌷🌷
مامان امیر علیمامان امیر علی
18 اسفند 97 13:35
مثل همیشه عالی 
دلنشین و زیبا
خدا برادر بزرگوار شما و نه نه ی مهربونمون رو شاد کنه 
قدم حلمای عزیزم مبارک 
زندگی همینه غم و شادی در کنار هم
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
ممنون از دعای خوبتان و سپاس از توجه عمیق و نگاه زیبایتان ...
دنیایتان شاد شاد ، شادیهایتان دنیا دنیا ...🌷🙏💗
​​​​​
 🌸Shadab🌸 🌸Shadab🌸
18 اسفند 97 16:30
سلام مامان مهربون نی نی وبلاگی من یه پیج عروسکی دارم و خوشحال میشم همراهم بشید .آدرس پیج در اینستاگرام:@mahak_crafts و برای نی نی وبلاگی ها هم ۱۰ درصد تخفیف در نظر گرفتم☺
خورشیدخورشید
19 اسفند 97 16:01
خدا حفظش کنه❤️❤️
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
مررررسی سلامت باشین 🙏🙏
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
22 اسفند 97 1:17
سلام عزیزم
انشالله همیشه خوش و خررررررررم باشین🤩
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
سلام ممنون از لطفتون شما هم همچنین در پناه حق همیشه شاد و خرم و سلامت باشین🌸🌷
مامان صدرامامان صدرا
24 اسفند 97 14:18
قلم بسیار زیبایی دارین 👌😍
قدم این فرشته کوچولو بر شما مبارک انشالله پر رزق و روزی باشه براتون 😚😚
من که میمیرم برای عکس  پروفایلتون  😍😍😍❤❤❤
مامان و بابای حلما و حسین
پاسخ
مررررررررررررررررسی از محبتتون .
لطفتون مستدام و مهرتون پاینده باد ❤️💕🌼