مسافرت شمال 96
برای پسر گلم می نویسم تا بخواند و بداند .
اگر آثار آفتاب سوختگی بر چهره هایمان نقش نبسته بود باورش برای بابا راحت نبود ...
سفرهای شمال خاطره انگیز است یک بار که می روی خاطراتش ولت نمی کند دیگر نمی شود نروی .
آقا جلیل مرد روزهای سخت است شمال با او خوش می گذرد . دل آدم را باز می کند . با آمدنش می رود و با رفتنش در خاطر می ماند . آمد و با بربری هایش جاودانه شد . تودار و خنده روست .
قرار حرکتمان غروب همان روز بود . نماز مغرب و عشا را خواندیم . زنگ آیفون بصدا درآمد . آماده تر از همیشه بودیم جلیل آقا هم با خانواده محترم شان دل بازکنان آمدند . یاد شعر زیبای حافظ افتادم . دیدار شد میسر و ... آقا رضا ماشاألله برای خودش مردی شده است ندا کوچولو هم بزرگ شده است . خانواده ای مهربان و باوقار ... خدا حفظشان کند . خاطرات چمخاله برای سه کوچولوهایمان زنده می شد .
حوالی ساعت 9 شب به شیرگاه سلام کردیم و کلید ویلا را تحویل گرفتیم .
آن شب هم مثل همه شب های شیرگاه شب نشینی کردیم و خوش گذراندیم . سه کوچولوهایمان بیدار بودند و از شادی در پوست خود نمی گنجیدند . خداوند هیچ خانه ای را بی کوچولو نکند . به رسم نیک پارسال دستی به سر و روی سرویس های بهداشتی کشیدیم .
صبحانه دورهمی آنروز خنده بازار بود . بربری خران از بربری خوران بیشتر خندیدند . آقا جلیل به اندازه چند سال خندید .مامان می گوید شانس با بابا یار بود اگر شاهکار بربری حماسه بابا بود کلکسیون سوتی هایش تکمیل می شد .
آری گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
بعد از آن شارژ روحی ، بی بلال راهی پلنگ دره شدیم . بلال فروش های شیرگاه دست هایشان را شسته و به قیلوله رفته بودند . انجیرهای سرراهی رسیده و خوشمزه اش حسابی چسبید .
مدیریت محترم برنامه ترتیب پختن آش رشته را داد و بابا با آب و تاب شروع کرد به تعریف کردن سرگذشت سوری . همایش پشه های شمال دیدنی بود .
زندایی می گوید نزدیک سپیده ، باران رفت و باغچه پر از پروانه شد .
اولین شب دریایی را تجربه می کردیم . وسط بازی ساحلی حالمان را سرجا آورد . حسرت بدل بدمینتون بازی ماندیم . شبانه به شیرگاه برگشتیم . کوچولوها و آقارضا و امیرحسین حریف خستگی نشدند و عطای بلال را به لقای خواب بخشیدند .