حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

عکس های 5ماهگی حلمایی💞💕

حلمای عزیزم به همین زودی به چشم برهم زدنی  5ماه از زمینی شدن قشنگت گذشت ... اینروزا همش دل دل میکنی که بلند بشی و بپری تو بغل . خیلی گوگولی و ناز شدی ... خدا رو شکر عشق مامانی هر روز شیرین و شیرین تر می شود...😍😍😍💋💋💟💟💟💟🌼🌼🌼🌻🌻🌻🌺🌺🌺🌹🌹🌸🌸🌷🌷🌷 عمر شیرینت بلند عزیزکم . هیچ عجله نکن برا بزرگ شدن . بموقع بزرگ خواهی شد ... این لحظه ها شیرینی و صفای خاصی دارد کودک دلبند من ...   5ماهگیت مبارک حلمای قشنگ مامان و بابا 💛💚💙❤💓💞💕🌼     ...
2 مرداد 1398

💝💝لالایی ترکی💟💟

لای لای دئییم یاتاسان گول غنچه یه باتاسان گول غنچه لر ایچینده شیرین یوخو تاپاسان ... لالای بئشیگیم لای لای ائویم ائشیگیم لایلای سن یات شیرین یوخو گؤر چه کیم کئشیین لای لای   .. . لای لای دئدیم بویونجا باش یاسدیغا قویونجا یات سن گول یاتاغیندا باخیم سنه دویونجا ... لای لای امه ییم لای لای دوزوم چؤر...
29 تير 1398

😍💗😘تپش قلب خانه روزت مبارک😍💗😘

  گل دختر نازنینم !عشقم نفسم جگرم حلمایی عزیزتر از جانم !حضرت معصومه از بافضیلت ترین بانوان خاندان اهل بیت هستند و در ایران روز ولادت این بانوی بزرگوار روز دختر نامیده شده است. دختر عزیزم فردا روز تویه . 😍🎋🎍🌺🌸🌿🎄🌷💐💖💞😘 زیبایی دلت را به رخ آسمان میکشم تا کمتر به مهتابش بنازد ... دختر گلم روزت مبارک 😍🎋🎍🌺🌸🌿🎄🌷💐💖💞😘 خداوند ناز خود را در دختر تجلى کرد اى نازترین ناز خدا روزت مبارک🎇🎆 و خداوند لبخند زد دختر آفریده شد . زیباترین لبخند خدا روزت مبارک😍🎋🎍🌺🌸🌿🎄🌷💐💖💞😘 دختر که باشی نفس بابایی لوس بابایی عزیز دردونه بابایی یه دونه ی بابا روزت مبارک 😍🎋🎍🌺🌸🌿🎄🌷💐💖💞😘 روز دختر روز ...
12 تير 1398
1709 23 15 ادامه مطلب

😘سه ماهگی ات مبارک حلمای عزیزم💖

خدای من ! تمام ناتمام من تمام شد ! سه ماه شد که دخترم به قلبهایمان سهام شد . سه ماه شد صبور و مهربان شدیم . سه ماه شد که روزهای زندگی به کام شد  . سه ماه شد تمام آسمان من به ماه من سلام گفت . 🌼🌼💗💗💗🌷🌷👑👑👑😘😘😘😘💖💖💕💕💕💕💞💞💞💞💟💟💟💟🌹🌹🌹🌹🌹🌞🌞🌞🌙🌙🌙   حلمایی من که تو باشی بابا چه غمی دارد ... مادر به تو می نازد . سراپای وجود حسین که شدی دلمون قرص شد که نذرهایمان قبول شد . با آمدنت چهار طاق خانه چهارنفره مان چقدر زیبا شد . راستش حلم و بردباری ات را خواستم پنهان کنم. کم آوردم ...  نشد نگویم . عشق پاک بابا ! نگفتی از تبار کدام سرزمینی . ذوب شدن...
1 خرداد 1398

🤗اندر مزایای یک نی نی 🤗

از مواد لازم برای ساختن یک زندگی شاد و مفرحه . نگاهش نگاه خداییست . چنان جذبت می کند چو قند در دلت که آب می شود . دیگر هوس باقلوای تبریز نمی کنی خیلی بانمک و شیرین است . عطر و بویش خانه را همچون گلستان می کند . دختر که باشد ذکر و فکرت می شود ... راه و رسم بندگی ، سرزندگی و سربه زیری را نشانت می دهد . خلق و خویش هم که حلمایی شود بخت و اقبالت بلند و روزگارت شاد و شیرین می شود . .......... ...
23 ارديبهشت 1398

🌙ماه و خورشید☀️

گل پسر نازنینم ! ماه تمام من حسین عزیزتر از جانم ! تمام آرامش درونم ! می بینی خدا چقدر ما رو دوست داره .... وقتی دید مامانی بزرگ شده و دیگه نمیتونه با اسباب بازیهای عروسکی اش به یاد دوران کودکی بازی کند ... وقتی نظر به قلب بابا کرد و حال و هوای درونش را دید ... و وقتی  ماه من را دید که به دنبال تمام خود می گردد ... خورشید را آفرید تا افسانه خورشید و ماه حقیقت یابد ... مامان عروسک دار شود و بابا سر از پا نشناسد ... ماه تمام من آبجی بسیار صبورش را مثل جان خودش دوست دارد و به او عشق می ورزد و این آغاز قصه دلدادگی ماه و خورشید قصه ماست ...  حلمای عزیزمون ...
29 فروردين 1398

🌸بهار زندگے من🌸

بهار زندگے من ، اولين بهار زندگے ات مبارك باد ... 💗💖💗 با تمـام مـداد رنگـے هـاے دنـیا بـه هـر زبـانے که بـدانے یـا نـدانے ! خـالے از هـرتشبیہ و استعـارہ و ایهـام … تنهـا یکــ جملـہ برایـت مے نويسم : دوستت دارم فرزند عزیزتر از جانم!💖 روزگارت بر مراد  روزهایت شاد شاد  آسمانت بے غبار سهم چشمانت بهار قلبت از هر غصہ دور بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند  سرنوشتت تابناك جسم و روحت پاك پاك💖💗 ...
2 فروردين 1398

🎂💖ماجراي تولد حلماجون💖🎂

شب از نیمه گذشته بود ... بهمن 97 ،  تازه وارد بيست و نهمين روز زندگي خودش ميشد ... مامان قبراق و سرحال بود . مثل یک پرنده سبکبال ...  انگار که نه انگار صبح که از راه برسد فارغ می شود . شوق دیدار سراپای وجودش را قرق کرده بود . یه کوچولو هم بگی نگی استرس داشت ... کوله بارش را یک بار دیگر وارسی کرد . آخرین گفتنی ها را به آناجون گفت ...  باز هم ماه تمام من را سفارش کرد . فکر و ذکرش پیش گل پسر نازنینش بود که مبادا نصف روزی کم بگذارد بابا برایش ... پلکهایش سنگین شد . طبق عادت ، دیر وقت به خواب رفت تا دیگر  دلش شور نزند . به ریسمان امید چنگ زد تا در ماهور خیال  صدای گریه های نی نی نازش را بشنود ... بغلش کند و...
29 اسفند 1397

🎆🎇نه ماه منهای یک روز🎇🎆

   خــــرداد موسم مهمانی خدا بود همه چیز از یک نامه شروع شد... به سفارش یک دوست در شب نوزده به خدا نامه نوشتیم . دقیقه نودِ نامه تو را خواستیم و  چیزهای دیگر و  نامه را لای قرآن  گذاشتیم ... تقدیر مقدر بود .  به دلمان افتاد که می آیی بیدرنگ ؛ سوار بر اسب امید ... راستی اینم بگم در یک سپیده دم رمضانی دهه هفتاد سوره یوسف را که خواندم خواب ، بابا را در ربود . خوابت را دیدم ... یک قصر بلور بود و بهشتی که تک ناز فرشته اش؛ آری تو بودی ... چشمهایت را ازبر کردم . شبیه هیچ چشم دیگری نبود ... تقویم ورق خورد و خورد ... بیست و پنج سالی گذشت ... دلتنگ رضا شدیم ... بعد از هفت سال حرمان ، دعوتنامه سلطان بدستمان رسید...
16 اسفند 1397