حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

قـدمـلــرونـدن اوپـرم

             امشب از در و دیوار  خانه امام علی(ع) و حضرت فاطمه (س) نور و نور می بارد .  امشب ارباب بدنیا می آید چشم پیغمبر (ص) سه ماه زودتر روشن می شود . امشب تمام مدینه و زمین و آسمان غرق در شادی و شور و شعف اند .     ...
31 تير 1392

یک سبد پر خاطــره

    مرداد و شعبان در ایستگاه بیست و دوم به هم رسیده بودند هفتاد و دو روز از روشن شدن چراغ خونمون می گذشت  . صفای کودکیت کلبه دل و جانمان  را اشغال  کرده بود به لطف شمع وجودت در و دیوار خونه سراسر نور بود .   زنگ تلفن نواخت دایی افشار پشت خط بود قرارمون شد جلو ایستگاه راه آهن . چهار شنبه بود مرخصی داشتم با دل و جان رفتم پیشوازشون . دایی و زندایی از گرد راه رسیدند  مائده کوچولو هم بود با یک سفره صفا و  محبّت اومدند و یه سبد خاطره از خود به جای گذاشتند . داستان آمد و رفتشان حکایتی زیباست از معرفت و مهربونی دایی افشار و خونوادش هر چی بگم کم گذاشتم ای خدا چ...
31 تير 1392

خاطرات شـعبانیه

حلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول ماه معظّم شعبان بر شما مبارکبــــــــــاد . ساعت 4 بعد از ظهر پنجشنبه پانزدهم مرداد 88 دو ماه و پنج روزت بود به یه مهمونی دعوت بودیم مامان آماده شد لباست را عوض کردیم راهی شدیم .   تگرگ عشق می بارید شعبان بود ماه سه نور تابناک آسمانی حسین ابن علی سجاد  ابوالفضل ، شبه پیغمبر علی اکبر  و اینک چند ساعت فاصله تا ماه کامل بود و تهران غرق در شادی . خیابان بسته شد  و فهمیدم که دیگر دیر شد قطار جمکران شاید به راه افتاده باشد  و جا مانیم البتّه آخر همان هم شد .     تگرگ عشق می بارید  و خیل زائران به سوی شهر قم راهی مامان در فکر شد ف...
8 تير 1392

خوش آمدی

حسین عزیز ! اولین روز و شب زندگی ات در کنار مامان جون بر روی تخت بیمارستان گذشت یک شبانه روز گذشت .    وصال هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد بالأخره به بابایی اجازه ملاقات دادند . چه بگویم ... آندم که تو را دیدم... چشم هایم با دیدن جمالت روشن شد نور وجودت سراسر تنم را پوشاند ماه تمام من در آغــــــــوش بابا آرام گرفت .   گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم        چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی       نزدیکی های ظهر دوشنبه برگ ترخیص نوزاد را از بخش گرفتم ...  . "الهی و ربی من لی غیرک"  ...
8 تير 1392

مشخصات

  نام و نام خانوادگی : حسین خانی وزن: 3800 گرم قد: 51 سانتیمتر دور سر: 5/33 سانتیمتر دور سینه: 36 سانتیمتر ساعت و تاریخ تولد : ساعت ١٥:٤٥ روز یکشنبه مورخ ١٠/٠٣/٨٨ جراح : خانم دکتر شهیندخت داوودی محل تولد : بیمارستان مریم تهران     ...
8 تير 1392

روز تولّـــد

هوای شهر از حالی به حالی می شد روزها طوفانی ، گرد و غبار و شبها رعد و برق و بارانی ، بخاطر انتخابات ریاست جمهوری ، تهران خیلی شلوغ بود ، آشفته بازاری بود هفته شلوغ کاری بابا بود به جهت لزوم افتتاح خط راه آهن  اصفهان – شیراز ، شاه به  شیراز رفته بود و در غیاب او امین در تهران حکمرانی می کرد ، به هیچ صراطی باهم مستقیم نبودم و ...   بگذریم یکشنبه تا سه شنبه را سه روز مرخصی داشتم ، صبح یکشنبه زنگ در خونمون  بصدا درآمد آژانسیه پشت در بود با توکّل به خدای مهربون حرکت کردیم بیمارستان مریم طبق معمول شلوغ بود قبل از ظهر مامان بستری شد آناجون و آبایی به خونه برگشتند و من در اتاق انتظار همچنان چشم به مانیتور اعلا...
8 تير 1392

تقدیم به دایی فیروز گلم

تقدیم به دایی فیروز گلم  ، امیرعلی خوشگلم آشناترین نی نی دنیام  و زندایی عزیزم که در غربت این آسمان و زمین بیدرد ، بعد از خدای مهربون تنها  انیس لحظه های خوشی وناخوشی هامون بوده و  هستند .   نفسی دعا بخوان از ته د ل ....  پی قافیه نباش. حرف دل خود شعری است که خدا خدای آن قافیه است و تمنای نگاهت وزنش و غمی به وسعت مشرق زمین مفهومش راستی گریه یادت نرود شعر بی موسیقی بیمار است .   سلام دایی جون زندایی جون  امیرعلی جون  . سلام نمیدونم باید از کجا شروع کنم . از کجا بگم ولی اومدم که بگم سخته ، ولی میگن میشه ....  ...
8 تير 1392

سلام زندگـی سلام بابا مامانی

حسین یک ساعت پس از تولد :  باب با مام ما  ، ش...لام مم مم من  اوم...دم سلام ای عطر و بوی زندگانی    سلام  ای ماه مهر و مهربانی      مبارک باد میلادت    فدای ناز چشمانت ...
8 تير 1392

نفس مامان وبابا وبلاگ نو مـبارک

سلام بچه ها من حسینم سلام قند عسل وبت مبارک .... حسین عزیزم  امروز ساعت 13 ظهر چهارشنبه  25 اردیبهشت سال 1392 وبلاگت را شروع کردم . باید کلی از امیرعلی و زندایی مرضیه ممنون باشیم که با کمک های  ایشان توانستیم این وبلاگ را برایت ایجاد کنیم امیدوارم روزی بزرگ بشی و خودت نویسنده این وبلاگ باشی . به امید آنروز. ...
8 تير 1392